رد پا (جمعه 86/7/6 ساعت 3:30 عصر)
شبی،خواب دیدم؛ فقط من و خدا در ساحل با هم قدم می زدیم؛
پردههائی از زندگیام در آسمان ظاهر شد؛ با ظهور هر پرده ردﱢ پاهائی بر شنهای ساحل ایجاد میگشت.گاهی دو و گاهی یک ردّ, پا شکل میگرفت!
من پریشان شدم زیرا دیدم که در نشیبهای زندگیام وقتی از خستگی و شکست و اندوه رنج میبردم فقط یک ردّ, پا وجود داشت!؟
از این رو به خدا گفتم :خدایا تو به من قول دادی اگر تو را بخوانم ،اگر تو را صدا بزنم ،اگر تو را دنبال نمایم تو همیشه با من خواهی بود و همیشه با من راه خواهی رفت!؟
ولی در بدترین بحرانهای زندگیام فقط یک ردّ, پا بر شن باقی مانده!!
چرا آنگاه که به شدت به تو نیاز داشتم تو آنجا با من نبودی!؟
خدا پاسخ داد : آن زمان که تو فقط یک ردّ, پا میدیدی ،تمام مدت بر دستهایم و در آغوشم تو را حمل می کردم!!
نویسنده: مصطفی فوائدی