سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

ناتوان - ماوراء

ناتوان (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:33 عصر)

مادربزرگ نای راه رفتن نداشت. همه با او دعوا می کردند و مادربزرگ خجالت می کشید.
آن روز نوه اش او را به پارک برد.
مادربزرگ موقع برگشتن به خانه، پایش گرفته بود و نمی توانست راه بیاید و نوه شرمنده نگاهش می کرد.
وقتی او بچه بود و پاهایش درد می گرفت یا خسته می شد، مادربزرگ او را بغل می کرد؛ اما الان نوه نمی دانست چه باید بکند.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 399 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165599 بازدید
  •   درباره من
  • ناتوان - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      ناتوان - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •