در زمان های بسیار دور وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، تمام فضیلت ها و تباهی ها (شامل کلیه صفت های خوب و بد انسانی) به دور هم جمع شده بودند، خسته تر و کسل تر از همیشه!!!
ناگهان در میان آنان، ذکاوت ایستاد و گفت: بیائید یک بازی کنیم، مثلاٌ قایم باشک....، همه از این پیشنهاد شاد شدند و قرار شد که دیوانگی چشم بگذارد و از آنجائی که هیچ کس نمی خواست تا دیوانگی او را پیدا کند ، همگی رفتند تا جائی پنهان شوند.....، دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم گذاشت و شروع به شمارش کرد، 1،2،3....همه رفتند و پنهان شدند.....
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در پشت ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگی پنهان میشود ، اما به زیر دریا رفت، طمع در داخل یک کیسه پنهان شد،..... و دیوانگی مشغول شمردن بود هشتاد، هشتاد ویک،.... همه پنهان شده بودن به جز عشق که همواره مردد بود که کجا پنهان شود چون جای مناسب خود را پیدا نمیکرد!!!! جای تعجب هم نداشت چون همگان میدانند که پنهان کردن عشق کاری بس دشوار است!!
در همین حال دیوانگی نیز به پایان شمارش خود نزدیک میشد 95و96و97.... و هنگامی که به 100 رسید، عشق پرید و درمیان یک بوته گل رز سرخ پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد که دارم می آیم ....و اولین کسی را که پیدا کرد، تنبلی بود که درست بر سر راه دیوانگی نشسته بود و از زور تنبلی از جایش تکان نخورده بود! سپس لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود! دروغ راته دریاچه و هوس را در مرکز زمین یافت، همه را یکی یکی یافت به جز عشق!!!!
دیوانگی از یافتن عشق نا امید شده بود که حسادت در گوشش زمزمه کرد مبادا او را پیدا نکنی !!! در این بین خیانت به او ندا داد تو فقط باید او را پیدا کنی ، من جای او را به تو نشان میدهم! او در پشت بوته رز گل سرخ پنهان است!!
ناگهان دیوانگی با هیجان زیاد شاخه ای تیز و چنگه مانند را از درخت جدا کرد و با هیجان بسیار در بوته رز سرخ فرو کرد!! که ناگهان با ناله ای متوقف شد!
عشق از میان بوته گل سرخ بیرون آمد در حالیکه با دستانش چشمان خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میریخت!! شاخه ها در چشمان عشق فرو رفته بودند و او دیگر قادر نبود چیزی را ببیند ، عشق کور شده بود!!!
دیوانگی فریاد زد خداوندا من با تو چه کردم، حالا چگونه میتوانم آن را جبران نمایم؟؟ عشق پاسخ داد تو دیگر نمیتوانی مرا درمان نمائی ...!! اما اگر میخواهی کاری برایم انجام دهی راهنمای من در راه باش!
و اینگونه است که میگویند عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست!!!
|