روزی گرگی در دامنه کوه متوجه غاری شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند. گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد.
روز اول، گوسفندی آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت؛ اما گوسفند بسرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت. گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست. گرگ گمان می کرد که دیگر شکست نخواهد خورد .
روز دوم، خرگوشی آمد. گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید؛ اما خرگوش از سوراخ کوچکتر در کنار سوراخ قبلی فرار کرد. گرگ سوراخهای دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی توانند از چنگ من بگریزند.
روز سوم، سنجاب کوچکی آمد. گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند، اما سرانجام سنجاب نیز از سوراخی بسیار کوچک فرار کرد. گرگ بسیار عصبانی شد و همه سوراخها ی غار را مسدود کرد. گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود؛
اما روز چهارم، ببری آمد. گرگ بسیار ترسید و بلافاصله به سوی غار پا به فرار گذاشت. ببر گرگ را تعقیب کرد. گرگ در داخل غار به هر سویی می دوید، اما راهی برای فرار نداشت و سرانجام طعمه ببر شد.
|