نخستین وادی یا شهرعشق «جایگاه طلب» است و جست وجو کردنِ مراد و یافتن مطلوب.
دومین وادی, «وادی عشق» است. عشقِ برکنار از هوس. که عاشق از صحبت غیر دوست ملول است و
وادی سوم, «وادی معرفت» است. این وادی شهر شناسایی است، شناختی که در آن شک و تردید نباشد.
وادی چهارم, «وادی استغنا» است. در این سرزمین باید به همه چیز بی اعتنا باشی.
وادی پنجم, «وادی توحید» است و مقام تجرید و تفرید. و تنها به دوست بیندیشی و با دوست باشی.
وادی ششم, «وادی حیرت» است. باید در این وادی چنان از خود بیخود باشی و دلت از دوست پر شود که در تأمل وتفکر نیاید. چنان محو و مات و گمشده و بیخبر از کائنات شوی که اگر پرسند که هستی و چه هستی؟ پاسخ دهی که چیزی ندانم و این نیز ندانم که ندانم.
وادی هفتم که آخرین شهر است و به دروازهی بارگاه دوست منتهی میشود، «وادی فقر و فنا» است و جایگاه اتحاد قطره با دریا و نهایت سیر و مرتبت سالک کامل. چون به این وادی رسی، چیزی از تو باقی نماند و آنچه را که به خود نسبت دادهای از آنِ حق دانی و خود را هیچ هم نخوانی که هیچ هم خود هیچ است.
|