قیمت اشک (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:3 عصر)
مردی نشسته بود و گریه میکرد. کسی بر او گذشت و علت زاری او را پرسید. مرد گریان به سگ خود اشاره کرد و گفت: بر این سگ میگریم که در حال جان دادن است. این سگ خدمتها به من کرد. روزها همراهم بود و شبها بر در خانهام پاسبانی میکرد. اکنون که چنین افتاده مرا چنین گریان کرده است.
مرد رهگذر گفت: آیا زخمی خورده است؟
گفت: نه، گفت: پیر شده است؟
گفت: نه
گفت: پس چرا چنین رنجور است؟
مرد در همان حال گریه و زاری گفت: گرسنگی امانش را بریده است. مرد گفت: میبینم که در دست کیسهای داری، آیا در آن نان نیست؟
گفت: هست.
گفت: چرا از این نان نمیدهی که از مرگ برهد؟
گفت: بر مرگ او گریه میکنم؛ اما نان به او نمیدهم.
هرچه خواهی اشک میریزم، ولی نان خویش را از جان سگ بیشتر دوست دارم. اشک رایگان است، اما نان قیمت دارد.
رهگذر گفت: چه تیره بخت مردی که قیمت نان را بیش از بهای اشک میدانی.
نویسنده: مصطفی فوائدی