قدر دوستی (دوشنبه 86/8/7 ساعت 4:37 عصر)
روزی دو ماهی بهم رسیدن.
آن دو هم رو دیدن و زود پسندیدن!
ماهی ها باهم دوست شدن.
روزها و هفته ها باهم جور شدن.
هفته ها و ماه ها گذشت تااینکه....
روزی از روزها ماهی ها با هم حرفشون شد.
دمباله هم کردن وقهر کارشون شد.
روزها، دوره تُنگ می گشتن!
شبها تنها زیره سنگ.
ماهی ها چیزی نداشتن جز دعوا و جنگ!
روزی از روزها توری بزرگ وارده تنگ شد!
یکی از ماهی ها رو گرفت و زود خارج از تنگ شد!
ماهی ها تا به خود اومدن دیگه خیلی دیر بود
بینشون آب بود شیشه بود وپراز سنگ بود.
ماهی ها به هم نگاه کردن!
با حسرت همُ صدا کردن!
ماهی ها دیگه همو ندیدن!
فقط اشک ریختن که چرا باید قهر بمیرن!
نویسنده: مصطفی فوائدی