ترک کوزه (شنبه 86/9/3 ساعت 5:54 عصر)
یک سقا دو کوزه بزرگ داشت که آنها را به دو سر میله آویزان میکرد و روی شانه هایش میگذاشت.در یکی از کوزها ترک کوچکی داشت که نصف آب کوزه خالی میشد و کوزه سالم تمام آب را به خانه ارباب میرساند.
به مدت 2سال این کار ادامه داشت و سقا فقط 1 و نیم کوزه آب برای اربابش میبرد.کوزه سالم به موفقیت خود افتخار میکرد و کوزه شکسته از اینکه در خود نقص داشت شرمنده بود.
روزی در کنار رودخانه کوزه شکسته به سقا گفت : من از خودم شرمندهام و میخواهم از تو معذرت خواهی کنم.سقا پرسید : از چه چیزی شرمنده هستی ؟ کوزه گفت : در این 2 سال من فقط توانسته ام نیمی از کاری را که باید انجام می دادم انجام دادم.چون ترکی که در من بود باعث می شد که تو به نتیجه مطلوب نرسی.
سقا دلش به حال کوزه سوخت و گفت در راه بازگشت به خانه، به گل های کنار جاده دقت کن.
در حین بالا رفتن از تپه کوزه شکسته خورشید را نگاه کردکه چگونه گل های کنار جاده را گرما می بخشد و این موضوع او را کمی شاد کرد. اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی میکرد.چون باز هم نیمی از آب نشت کرده بود.برای همین دوباره از صاحبش عذر خواهی کرد.سقا گفت که من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده کردم.من در کناره راه گل هایی کاشتم که هر روز وقتی از رود خانه بر میگشتیم تو به آنها آب میدادی.بدون وجود تو خانه ارباب تا این حد زیبا نمی شد.
نویسنده: مصطفی فوائدی