غم نان (چهارشنبه 86/9/21 ساعت 5:49 عصر)
حالا دیگه خیالش راحت شده بود.برای همه شناخته شده بود و روزنامه ای روی دستش نمیموند.
البته از حس ترحم کاسبهای خیابون خوشش نمیاومد،ولی از اینکه باهاش همدردی میکردند
و حال مادرش که سرطان داشت را می پرسیدند دلگرم می شد و هر روز با روحیه خوبی تو اون خیابون پیداش می شد.
اکبر آقای سوپری که مشتری هرروزش بود وقتی صفحه اول روزنامه رو دید کمی مکث کرد و گفت:
سعید خان صفحه اولشو خوندی؟
نه اکبرآقا. نه صفحه اول نه صفحه آخر... من با پولش کار دارم نه با نوشته هاش.
اکبر آقا لبخند تلخی به او زد و گفت :
از فردا همشون را بیار خودم دم مغازه برات می فروشم.
پسرک خوشحال شد، یه روزنامه داد و رفت.
تیتر اول روزنامه این بود.
"به زودی کودکان خیابانی توسط شهرداری جمع آوری می گردند"
نویسنده: مصطفی فوائدی