بدون شرح (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:48 صبح)
چرخهای گاری روی برگهای سرخ و زرد صدای پاییز را در می آورد... از این صدا احساس خوبی داشت، برای همین چرخش رو می چرخوند تا بره روی برگها.
پلاستیک کهنه... مقوا...ظروف مسی... می خریم.
درب یکی از آپارتمانهای شیک باز شد و خانمی با لباس منزل در آستانه در با ظرفی بدست ظاهر شد و او را صدا کرد .
آقا ... قابلی نداره... داغ داغه... خوشمزه است... ببخشین کمه.
هر چند خوشش نیومد... ولی ظرف غذا رو گرفت ، تشکر کرد و گذاشت گوشه گاری و از نظر ناپدید شد.
چند تا کوچه او نطرفتر پسرک هنوز روی میزش چند تا کاسه آب انجیر و پرهلو مونده بود.
ظرف غذا رو برداشت و رفت جلوی میز پسرک:
چطوری؟ هنوز که نفروختیشون. بیا اینو ببر خونه.. داغه... مال همین حالاس... خوشمزس... بدو تا سرد نشده...
پسرک ظرف را گرفت ، به سرعت رفت توی خونشون .
نویسنده: مصطفی فوائدی