سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

بت خود‌شکن - ماوراء

بت خود‌شکن (یکشنبه 86/11/7 ساعت 8:0 صبح)

آن بت گریه می‌کرد.
زیرا هرگز نتوانسته بود دعایی را مستجاب کند و معجزه‌ای را برآورده سازد.
زیرا شادمان نمی‌شد از پیشکش‌هایی که به پایش می‌ریختند و قربانی‌هایی که برایش می‌آوردند
زیرا دلتنگ کوهی بود که از آن جدایش کرده بودند و بیزار از آن تیشه که تراشش داده بود و ملول از آنان که نامی برایش گذاشته بودند و ستایشش می‌کردند.
بت بزرگ گریه می‌کرد. زیرا می‌دانست نه بزرگ است و نه باشکوه و نه  مقدس
همه به پای او می‌افتادند و او به پای خدا
همه از او معجزه می‌خواستند و او از خدا
همه برای او می‌گریستند و او برای خدا
او بتی بود که بزرگی نمی‌خواست.
عظمت و ابهت و تقدس نمی‌خواست.
نام نمی‌خواست و نشان نمی‌خواست
او گریه می‌کرد و از خدا تبر می‌خواست. ابراهیم می‌خواست.
شکستن و فرو ریختن می‌خواست
خدا اما دعایش را مستجاب نمی‌کرد
هزار سال گذشت. هزاران سال. و روزی سرانجام خداوند تبری فرستاد بی ابراهیم
آن روز بت بزرگ بیش از هر بار دیگر گریست، بلندتر از هر روز
زیرا دانست که ابراهیمی نخواهد بود. زیرا دانست که از این پس او هم بت است و هم ابراهیم
خدایا! خدایا! خدایا چگونه ...بتی ... می‌تواند تبر بر خود بزند؟
چگونه .. بتی.... می‌تواند خود را در هم شکند و خود را فرو ریزد؟
چگونه؟ چگونه؟ چگونه؟
خدایا ابراهیمی بفرست،
خدایا ابراهیمی بفرست،
خدایا ابراهیمی
خدا اما ابراهیمی نفرستاد
بی‌باکی و دلیری و جسارتی اما فرستاد، ابراهیم‌وار
و چه بزرگ روزی بود آن روز که بتی تبر بر خود زد و خود را شکست و خود را
فرو ریخت. مردمان گفتند این بت نبود، سنگی بود سست و خاکی بود پراکنده
پس نامش را از یاد بردند و تکه‌هایش را به آب دادند و خاک‌هایش را به باد
و دیگر کسی نام او را نبرد، نام آن بتی که خود را شکست
اما هنوز صدای شادی او به گوش می‌رسد،
صدای شادی آن مشت خاک که از ستایش مردمان رهید.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 35 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165235 بازدید
  •   درباره من
  • بت خود‌شکن - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      بت خود‌شکن - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •