زندان والدین (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:31 عصر)
هر دو پیر و خسته مثل بقیه شب ها از پنجره خیابان و مردم را نگاه می کردند:
اولی: آن خانمی که با تلفن همراهش صحبت می کند چقدر شبیه دختر من است فکر کنم 3 سالی شده که ندیدمش.
دومی: آقایی که کنار آن ماشین سفید ایستاده درست مثل سیبی است که با پسر من نصف کرده اند.
اولی: تو هم که هر روز چهره های متفاوتی را به جای پسرت نشان می دهی به نظر من قیافه اش را کاملا فراموش کردی!
مستخدم خانه سالمندان وارد می شود: برای امشب کافیه و وقت خوابه.
چراغ ها خاموش شد.
نویسنده: مصطفی فوائدی