سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

کاریکلماتور - ماوراء

کاریکلماتور (یکشنبه 86/7/22 ساعت 2:30 عصر)

عصای پیر بر پیرمرد تکیه زده بود.
سنگ آسیاب دلتنگ بود؛ الاغ او را به گردش برد.
آب سر افکنده بود؛ اما قور باغه ها ابوعطا می خواندند.
جغد عینک آفتابی زد و به تماشای روز نشست.
شب از تاریکی می ترسید؛ به دامان صبح پناه برد.
عنکبوت کنج اتاق نشسته بود و تار می زد.
درد اندام مرگ را قلقلک می داد و روحم از خنده غش کرده بود!
سر دست و پاهایم را با گرمای کاذب واقعیت گرم می کنم و با بهترین دوستم، «خیال»، سفر می کنم.
احساس را هیپنوتیزم کردم تا به جنایتی که مرتکب شده است اقرار کند.
در تابستان، کفن توری می پوشم.
شب گونه های رنگ پریده  روز را بوسید و خورشید از خجالت قرمز شد.
در زمستان، گلهای مصنوعی سر مزارها می روند.
اشتها، از گرسنگی، تمام اجزای معده ام را خورد.
استقلال کودک شیرخواره از آزادی تغذیه می کند.
فندک متمول به کبریت گدا جرقه ای اعانه داد.
غم، با قطره چکان، چشمان اندوهگین را ضد عفونی کرد.
اگر دست روی نقطه ضعف تفنگ بگذارند، افکارش پریشان می شود.
چراغ چشمکزن بین رفتن و ماندن شک دارد.
افکارم را مسلسلوار بر کاغذ شلیک کردم.
گلها از فوتبالیستهای «گلزن» می ترسند.
افکار عتیقه اش را به موزه تقدیم کرد.
آرشه را به میله های قفس کشیدم و آواز پرنده را همراهی کردم.
سرم را به هر طرف می گردانم، احساس سرگردانی می کنم.
دو آیینه از دیدن یکدیگر نفرت دارند.
جهنم ساعت استراحتش را به بهشت می رود.
گیاه توی گلدان شبها خواب باغچه را می بیند.
سرفه های آدم دلشکسته صدای خرده شیشه می دهد.
برای اینکه پیر نشوی، ساعتت را از کار بینداز.
برای آنکه نفهمد که نمی فهمد خودش را به نفهمی زد.
گدای فرزانه ای گفته است: گدایی کن تا محتاج دیگران نشوی.
شیشه شکسته گلخانه را نشان زمستان نمی دهم!
سکوت مترسک چراغ سبز برای کلاغ است.
انسان سفالی است ساخته دست طبیعت.
گربه به در قفس باج داد.
چه کسی گفته است که دو خط موازی به یکدیگر نمی رسند؟ مگر آخرش را دیده است؟
برای اینکه صدای شکستن دلش شنیده نشود با صدای بلند می خندد!
ثانیه ها، سوار بر پاندول ، هر ضربه از زمان را تفرج می‌کردند.  
احساس پایگاه هواشناسی آدمیزاد است.
بذر بهار را درون باغ پاشیدم.
داشتم رسم روزگار را می کشیدم که دستم خط خورد.
هنوز سایبان مناسبی برای سایه ام نیافته ام.
وقتی آیینه را روبروی خورشید گذاشتم، تاول زد.
غم در تشت اشکها دراز کشیده بود و با حبابهای تنهایی بازی می کرد.
زبانباز حرفهایش را رنگ می‌کند.
تاریکی چشم دیدن خودش را ندارد.
چون آب یخ زیاد می‌خورد، دلسرد شد.
چون بیطرف بود، در خیابانهای یکطرفه حرکت نمی‌کرد.
کسانی که حرف آدم را نمی‌شنوند بین دو گوششان تونل زده‌اند.
بعضی افکار از زیر بوته به عمل می آیند!
اگر می خواهید سرم را با پنبه ببرید، لطفا آن را ضد عفونی کنید!
آدمهای دورو گاهی روی اصلی خودشان را هم گم می کنند!
روزگار آدمهای جاه طلب را - با برداشتن حرف «ج» از لقبشان - ادب می کند!
وقتی به در می گویید که دیوار بشنود، مواظب ستونهای اطرافتان هم باشید!
مبتلایان به آب مروارید نگاهشان خیلی قیمتی است!
موش به بچه اش شیر می داد تا بخوره، بیچاره سلطان جنگل
همه مرده ها در گورستان از تعجب سکته کردند، تازه وارد به مرگ طبیعی مرده است.
سینه مالامال درد است.... ای محتکر، مالیاتش را بده.
دوست، آینه دوست است، من چرا اینگونه ژولیده ام؟
شعر عشق را شیرین می خواند، آخر هم مرض قند او را کشت.
حساب جاری من راکد است، کاش عشق راکدم جاری می بود.
پروژکتور پیامش را با نور برای نور پرداز فرستاد!
نور سرد، برای گرم شدن، با التماس از دیافراگم گذشت و وارد دوربین شد!
فیلمبردار در زاویه بسته عدسی دوربین محبوس شد!
در چشم دوربین، قطره استریل چکاندم!
حسابدار هر روز با حساب از خانه بیرون می آید!
از بس برنامه ها آبکی بود، از تلویزیون سیل جاری شد!
دوربین هنگام وضع حمل نوزاد سینمایی زایید!
تصمیم به تغییر سرنوشت از «حقوق» شماست، به شرط آنکه وسط برج آن را پیشخور نکرده باشید!
درست است که فقر به همه جا سر می کشد، ولی گاهی سرزده داخل می شود!
مرد روشنفکر در تاریکی شب مطالعه می‌کرد!
افکارم به جشن تمرکز اعصاب رفته اند!
شاهزاده ام به عقل دستور داد تا با رؤیاهایم کاری نداشته باشد!
متفکر قرن اعتراف کرد که هیچ وقت فکر نکرده است!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 3 بازدید
    دیروز: 9 بازدید
    کل بازدیدها: 162544 بازدید
  •   درباره من
  • کاریکلماتور - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      کاریکلماتور - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •