|
در زمان های قدیم مرد فقیری با دخترش زندگی می کرد. این مرد به داروغه شهر بدهکار بود و نمی توانست قرض خود را پس بدهد. یک روز داروغه به مرد پیشنهاد داد که اگر دخترش را به همسری داروغه درآورد، از بدهی اش چشم پوشی می کند.
مرد فقیر پریشان و درمانده پیش دخترش رفت و موضوع را با او در میان گذاشت. دختر گفت من به یک شرط این مسأله را قبول می کنم، به این شرط که در حضور مردم شهر مراسمی ترتیب دهیم. در این مراسم در یک کیسه دو تکه سنگ، یکی سفید و یکی سیاه می گذاریم و من باید دست در کیسه کنم و یکی را دربیاورم. اگر سنگ سیاه را دربیاورم، درخواست داروغه را قبول می کنم وگرنه او باید قرض تو را ببخشد. روز بعد مرد فقیر موضوع را با داروغه در میان گذاشت و او هم قبول کرد و زمان مراسم را تعیین کرد. یک روز مانده به مراسم یکی از سربازان زیردست داروغه خبردار شد که او قصد دارد به جای دو رنگ متفاوت هر دو سنگ داخل کیسه را سیاه انتخاب کند تا دختر هر کدام را که بردارد، بازنده شود.
سرباز خبر را به مرد فقیر و دخترش رساند، اما دخترک به پدر گفت که ای پدر هیچ نگران نباش که من حتماً پیروز می شوم و همین طور هم شد! حالا به نظر شما دخترک چه کاری انجام داد چگونه در مسابقه برنده شد.
دخترک در روز موعود دست در کیسه کرد و یکی از سنگ ها را بیرون آورد و قبل از این که به دیگران نشان دهد با قدرت آن را به خارج از میدان پرتاب کرد، بعد گفت حالا که به آن سنگ دسترسی نداریم، می توانیم سنگ دیگر را ببینیم و هرچه که بود، برعکسش آن سنگی بود که من درآوردم و می دانیم که سنگ باقیمانده داخل کیسه سیاه بود!
|
الهی، از دنیا هر چه قسمت کرده ای به دشمنان خود ده، و هرچه از آخرت قسمت کرده ای به دوستان خود ده؛ که ما را تو بس.
خداوندا، اگر تو را از خوف دوزخ می پرستم، در دوزخم بسوز؛ و اگر به امید بهشت می پرستم، بر من حرام گردان؛ و اگر از برای تو تو را می پرستم، جمال باقی از من دریغ مدار.
بارخدایا، اگر فردا مرا به دوزخ کنی، من فریاد بر آرم که تو را دوست داشته ام؛ با دوستان چنین کنند؟
الهی، کار من و آرزوی من از جمله دنیا یاد توست و در آخرت لقای تو.
به عزت تو سوگند، اگر مرا از درگاهت برانی، دور نمی شوم؛ به جهت محبتی که از تو بر دل من است.
|
|
من میدانم که آن لرزش که قلب مضطرب من برای اجرای یک نیکی تولید می کند، آری این لرزش ضعیف که اهتزاز بهترین جزء حیات است، در آغوش ابدیت الی الابد در حرکت خواهد ماند.
دوای دردها همه نیکی است، به شرط آنکه ندانند شما نیک اید، وگرنه نخواهند گذاشت نیک بمانید.
خوب باش و خوبی را شعار خود ساز زیرا هیچ چیز جز خوبی در موقعیکه به جهان دیگر میروی ترا تسلیت نمی دهد.
بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران، نیکی درباره آنهاست
ای اهورامزدا، تا روز آخرین خلقت، تو موافق قوانین عدالت، ثمره اعمال و اقوال هر کس را بخودش خواهی داد و از آن جهت مرد نیکوکار برحمت و مرد بدکار بزحمت خواهد رسید.
هر که را قدرت مجازات بیشتر است عفو از او پسندیده تر است.
سپاسگذار بر کسی که با تو نیکی کند و نیکی کن با کسی که تو را سپاسگذار باشد.
نیکوکار زنده جاویدان است اگر چه در کوی خاموشانش جای دهند.
بخشش مردم را به بندگی تو باز دارد و منت نهادن نیکی را تیره سازد.
بد مکن با کسی که با تو نیکی کرد. چه، آنکس که بد کند به جای نیکی ، مردمان را از نیکوکاری بازداشته است.
نباید نیکوکار و بدکردار در نزد تو همانند و یکسان باشند چه این رفتار مرد نیکوکار را از روش نیک خویش برکنار دارد و بدکردار را همواره بکار ناهنجار خود وادار سازد.
هر که به زیر دستان نبخشاید، به جور زبر دستان گرفتار آید.
آن کس که زورمند و قوی است می تواند بامشت توانای خود دهان ضعیفی را در هم بشکند، باید بداند که مشت درشتری هم در آستین قویتری پنهان است.
زن نه فقط سخاوت را در مرد بیشتر از فداکاری دوست می دارد، بلکه بیشتر از هر صفتی می پسندد.
ترحم، احساسی که همیشه تحملش، از هر احساس دیگری برایم دشوارتر بوده است.
هر که در حال توانایی نکویی نکند در وقت ناتوانی خستی بیند.
فداکردن جان در دو مورد خوبست: اول اینکه چاره منحصر به فرد باشد و به هیچ وسیله دیگری غیر از ایثار جان نتوان مقصود را انجام داد، دوم آنکه بدانیم از آن فداکاری دیگرا خوشبخت خواهند شد.
ما برای راستی و درستی خلق شده ایم، در ما انگیزه ای برای نیکوکاری هست.
سرچشمه اشراق نیکوکاری است.
نخستین وظیفه ما که خود شرط وظایف دیگری است، خوب شدن است برای خاطر آنکه بتوانیم خوبی کنیم.
خوبست هر شب هنگام خواب از خود بپرسیم: امروز چه بدی کردم؟ و چه کار نیکی انجام دادم.
وظیفه ماست که نیکوکار باشیم، نه آنطور که میخواهیم، بلکه آنطور که می توانیم.
مطمئن ترین و موثرترین روش مبارزه با بدیهایمان، گسترش دادن، و بهتر کردن و استوار ساختن خواستهای نیکی است که گاه در انسان نمایان میشود.
تمام قلبهای فداکار، تمام قلب هایی که میخواهند نیکوکاری را بیاموزند بار دیگران را حمل می کنند.
کسی که سوء ظنی را از بین می برد، فقط یک سوء ظن را، انسانی نیکوکار است.
نیک بودن کافی نیست، باید آنرا نمایان ساخت و باید که نیکی خوش آیند باشد.
نسبت به دیگران نیکوکار و مهربان باشید نه نسبت به خود.
آنچه را انسان دوست دارد از صمیم قلب انجام میدهد، اگر شما نیکی را دوست بدارید، نیکی خواهید کرد.
|
|
|
|
|
امشب دوباره کوله بار بیکسی هایم را نزد تو آورده ام؛ نزد تو که سالهاست تنهاییهای مرا با یاد سبز مهربانت سرشار می کنی. بارها شکستن بغضهایم را دیده ای، وقتی که پشت پرچین غصه هایم زانو می زنم؛ آهنگ ضعیف صدایم را شنیده ای، وقتی تمام حجم کلماتم را آهنگ سکوت پر می کند؛ کنار سجاده سبز نیازم نشسته ام، وقتی آن را به پهنای اشک و استغاثه می گشایم.
امشب دوباره نزد تو آمده ام؛ آهنگ محزون «انا عبدک الضعیف» از تک تک واژه هایم می تراود. تو را می خوانم، تو را می خوانم، به رنگ دعا، به رنگ نماز، به رنگ هرچه پاکی است.
خدایا، به تو پناه می برم، به تو با تمام رحمتی که به آن بسته ام و به تمام رأفتی که سالهاست طعم شیرین و دلپذیرش را چشیده ام.
|