جبران خلیل جبران : شما چون فصلهای سال هستید ، زیرا در زمستان خود بهار را انکار می کنید ، در حالی که بهار سرسبز هرگز شما را انکار نمی کند ، بلکه در سنگین ترین خواب غفلت به روی شما لبخند می زند ، بی آنکه خشمگین شود و یا با شما ستیز کند و صفا و یکرنگی را نادیده بگیرد .
هاولاک الیس : جاییکه در آن خوش بینی بیش از هر جای دیگر رواج و رونق دارد ، تیمارستان است .
اُرد بزرگ : پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت تواناترین مردان را هم به لرزه افکنده اند .
کریستین : برای ازدواج کردن بیش از جنگ رفتن شجاعت لازم است .
اُرد بزرگ : پشتیبانی از داشته دیگران ، پشتیبانی از داشته خود ماست .
جبران خلیل جبران : کامل ترین پاداش برای انسان ، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند .
بزرگمهر : چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد . اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ، ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید .
هرمن کین : هیچکس نمیتواند به کارمندان این دوره انگیزه ببخشد بلکه این انگیزه میبایست درون خود افراد وجود داشته باشد
دوکلوس : نفهمی و نادانی سه نوع است : یکی آنکه انسان هیچ نداند ، دوم آنکه آنچه را که لازم است نداند ، و سوم آنکه آنچه را نباید بداند ، بداند .
دانته :به یاد داشته باش که امروز طلوع دیگری ندارد.
ارد بزرگ : پیران جهان دیده برای گفتگو سدی برپا نمی کنند .
هراس وال پول: کسی که به کسی حسد می ورزد، دلیل بر آن است که به برتری او اعتراف کرده است.
دوکلوس : اگر جوان را از عشق منع کنید ، چنان است که مریض را از کسالتش سرزنش دهید .
ارد بزرگ : پرسش روشن شاگرد از پاسخ استاد ارزشمندتر است .
هیوم :خوشبختی پروانه است. اگر او را دنبال کنید از شما می گریزد ولی اگر آرام بنشینید، روی سر شما خواهد نشست. "
اُرد بزرگ : فرومایگان ، بزرگترین پیروزیهای پیشینه کهن خویش را به ریشخند گرفته اند .
بزرگمهر : خرد در پیکار با دیوان برنده ترین سلاح ها است در برابر شمشیر تیز دیو ، خرد جوش است و جان بدان روشن .
هانری برگسون : حواس وسیله ی کشف نیست بلکه فقط وسیله ی ارتباط عملی پیدا کردن با عالم خارج است و همین طور عقل .آن همان مایه ی دانشی است که در جانوران ، غریزه و در انسان ، عقل را به وجود میآورد . از آن مایه ی دانش در انسان قوه ی اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ، ولی ممکن است که قوت و کمال یابد تا آنجا که شخص متوجه شود که آن اصل اصیل در او نفوذ کرده مانند آتشی که در آهن نفوذ و آنرا سرخ می کند . به عبارت دیگر اتصال خود را با مبدا در می یابد و آتش عشق در او افروخته می شود ، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان میگردد ، هم علاقه اش از جزئیات سلب می شود .
نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .
جبران خلیل جبران : همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است.
دوکلوس : جوانی صندوق در بسته ای است که فقط پیران می دانند درون آن چیست .
اُرد بزرگ : پیران فریبکار، آتش زندگی جوانانند .
کانت: چنان باش که به هر کس بتوانی بگویی «مثل من رفتار کن».
جبران خلیل جبران : آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک .
اُرد بزرگ : پیامد دانایی ، پذیرفتن بایسته هاست .
کارول بیکر : مطیع مرد باشید; تا شما را بپرستد.
جان اشتنبک : بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت کتک بزنیم .
چارلز کیترنیک : مشکلی که خوب تشریح و حلاجی شده باشد نصفش حل شده است.
فردریش نیچه :تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند.
ارد بزرگ : پرتگاه می تواند بر آورنده روان و یا کشنده تن باشد .
بزرگمهر : خود رایی و خودبینی ، همه کام و مراد خود طلبیدن و دیگران را نامراد و خوار و زبون خواستن ، راه اهرمن ، و دل به بهی و نیکی سپردن راه یزدان است .
|
الهی، تو «موسای کلیم» را و «هارون» عزیز را به نزدیک فرعون ظالم کافر فرستادی و گفتی: سخن با او آهسته و نرم گویید.
الهی، این لطف توست با کسی که دعوی خدایی می کند، لطف تو چگونه بود با کسی که تو را از میان جان و دل خدمت کند؟
الهی، لطف و حلم تو با کسی که «انا ربکم الاعلی» گوید این است، پس لطف تو با کسی که «سبحان ربی الاعلی» گوید که می داند، چه خواهد بود؟
الهی، در جمله مال و ملک من جز گلیمی کهنه نیست. با این همه، اگر کسی از من بخواهد، اگرچه محتاجم، از او باز ندارم. تو را چندین هزار رحمت است و به ذره ای محتاج نه ای؛ و چندین درمانده رحمت از ایشان دریغ داشتن چون بود؟
خدایا، هر گناه که از من در وجود می آید دو روی دارد: یکی روی به لطف تو دارد، یکی به ضعف من؛ تا بدان روی گناهم عفو کنی که به لطف تو دارد، و بدان روی بیامرزی که به ضعف من دارد.
الهی، شیرین ترین عطاها در دل من، رجای تو خداوند است؛ و خوشترین سخنها بر زبان این گنهکار ثنای توست و دوست ترین وقتها بر این بنده مسکین گنهکار لقای توست.
|
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
|
|
|
من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است.
|
خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی.
در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
|
ملکا، پادشاها، آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان.
جان مشتاقان را شراب وحدتت بچشان.
ضمیر دل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت منور و روشن دار.
دامنهای امید ما را - که در صحرای سعت رحمت تو باز گشاده ایم - به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرف و مکرم گردان.
آه سحرگاه سوختگان راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن.
آنچه دشمنان می خواهند بر ما، از ما دور دار؛
آنچه دوستان می خواهند و گمان می برند، ما را عالیتر و بهتر از آن گردان.
ای خزانه لطف تو بی پایان و ای دریای باپهنای کرم تو بیکران.
|
دخترم سارا و من با هم دوستان خوبی بودیم. او با شوهر و بچه هایش در یکی از شهرهای نزدیک زندگی میکردند و همیشه با هم یا تلفنی صحبت می کردیم یا به من زود زود سر می زد.
وقتی تلفن می زد همیشه می گفت : سلام، مادر، منم و من هم می گفتم: سلام من، چطوری؟ او حتی زیر نامه هایش را همیشه "من" امضا می کرد و من هم برای اذیت او را "من" صدا می کردم.
بعدها سارا به طور ناگهانی و بی مقدمه در اثر خونریزی مغزی جان خود را از دست داد. ناگفته پیداست که تمام وجودم تحلیل رفت! چراکه هیچ دردی برای من به اندازه از دست دادن تنها گل زندگی ام نبود.
تصمیم گرفتیم اعضای بدن او را به دیگران اهدا کنیم تا شاید این وضعیت غم انگیز و اسف بار را به امری نیکوکارانه بدل کرده باشیم.چیزی از این حادثه نگذشته بود که سازمان بازیابی و اهدا اعضا به من اطلاع داد که اعضای بدن دخترم را در کجاها مورد استفاده قرار داده اند.
حدود یک سال بعد نامه زیبایی از مرد جوانی دریافت کردم که لوزالمعده و یکی از کلیه های دخترم را به او اهدا کرده بودند.
در نامه خود از کار من و خانوده ام بسیار تشکر کرده بود و زندگی خود را مدیون ما می دانست و من در حالی که غم از دست دادن دخترم را به یاد داشتم گریه می کردم و نامه را می خواندم.
به آخر نامه که رسیدم، می خواستم بدانم این نامه را چه کسی نوشته است و در عین ناباوری در زیر نامه نوشته بود "من"
|
|