سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

مصطفی فوائدی - ماوراء

عشق ورزی (شنبه 86/10/22 ساعت 7:52 صبح)

روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
رهگذری او را دید و پرسید: "برای چه عقربی را که نیش می زند، نجات می دهی؟"
مرد پاسخ داد: "این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم." چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟
عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را بیازارند.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دنیا و آخرت (شنبه 86/10/22 ساعت 7:51 صبح)


    الهی، از دنیا هر چه قسمت کرده ای به دشمنان خود ده، و هرچه از آخرت قسمت کرده ای به دوستان خود ده؛ که ما را تو بس.

    خداوندا، اگر تو را از خوف دوزخ می پرستم، در دوزخم بسوز؛ و اگر به امید بهشت می پرستم، بر من حرام گردان؛ و اگر از برای تو تو را می پرستم، جمال باقی از من دریغ مدار.

    بارخدایا، اگر فردا مرا به دوزخ کنی، من فریاد بر آرم که تو را دوست داشته ام؛ با دوستان چنین کنند؟

    الهی، کار من و آرزوی من از جمله دنیا یاد توست و در آخرت لقای تو.

    به عزت تو سوگند، اگر مرا از درگاهت برانی، دور نمی شوم؛ به جهت محبتی که از تو بر دل من است.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دخترک تیزهوش (شنبه 86/10/22 ساعت 7:51 صبح)


    در زمان های قدیم مرد فقیری با دخترش زندگی می کرد. این مرد به داروغه شهر بدهکار بود و نمی توانست قرض خود را پس بدهد. یک روز داروغه به مرد پیشنهاد داد که اگر دخترش را به همسری داروغه درآورد، از بدهی اش چشم پوشی می کند.

    مرد فقیر پریشان و درمانده پیش دخترش رفت و موضوع را با او در میان گذاشت. دختر گفت من به یک شرط این مسأله را قبول می کنم، به این شرط که در حضور مردم شهر مراسمی ترتیب دهیم. در این مراسم در یک کیسه دو تکه سنگ، یکی سفید و یکی سیاه می گذاریم و من باید دست در کیسه کنم و یکی را دربیاورم. اگر سنگ سیاه را دربیاورم، درخواست داروغه را قبول می کنم وگرنه او باید قرض تو را ببخشد. روز بعد مرد فقیر موضوع را با داروغه در میان گذاشت و او هم قبول کرد و زمان مراسم را تعیین کرد. یک روز مانده به مراسم یکی از سربازان زیردست داروغه خبردار شد که او قصد دارد به جای دو رنگ متفاوت هر دو سنگ داخل کیسه را سیاه انتخاب کند تا دختر هر کدام را که بردارد، بازنده شود.

    سرباز خبر را به مرد فقیر و دخترش رساند، اما دخترک به پدر گفت که ای پدر هیچ نگران نباش که من حتماً پیروز می شوم و همین طور هم شد! حالا به نظر شما دخترک چه کاری انجام داد چگونه در مسابقه برنده شد.

    دخترک در روز موعود دست در کیسه کرد و یکی از سنگ ها را بیرون آورد و قبل از این که به دیگران نشان دهد با قدرت آن را به خارج از میدان پرتاب کرد، بعد گفت حالا که به آن سنگ دسترسی نداریم، می توانیم سنگ دیگر را ببینیم و هرچه که بود، برعکسش آن سنگی بود که من درآوردم و می دانیم که سنگ باقیمانده داخل کیسه سیاه بود!


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • درخواست از استاد (شنبه 86/10/22 ساعت 7:50 صبح)

    به پسرم درس بدهید
    او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند،
    اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد.
    به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود.
    به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد،
    اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد.
    به او بیاموزیدکه از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد.
    او را از غبطه خوردن بر حذر دارید.
    به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.
    اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.
    به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود.
    به گل های درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود.
    به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد.
    به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد.
    به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.
    به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند.
    ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید.
    اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند.
    به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.
    به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست.
    به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
    در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده  نسازید.
    بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد.
    توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • چند پند (شنبه 86/10/22 ساعت 7:49 صبح)


    من میدانم که آن لرزش که قلب مضطرب من برای اجرای یک نیکی تولید می کند، آری این لرزش ضعیف که اهتزاز بهترین جزء حیات است، در آغوش ابدیت الی الابد در حرکت خواهد ماند.

    دوای دردها همه نیکی است، به شرط آنکه ندانند شما نیک اید، وگرنه نخواهند گذاشت نیک بمانید.

    خوب باش و خوبی را شعار خود ساز زیرا هیچ چیز جز خوبی در موقعیکه به جهان دیگر میروی ترا تسلیت نمی دهد.

    بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران، نیکی درباره آنهاست

    ای اهورامزدا، تا روز آخرین خلقت، تو موافق قوانین عدالت، ثمره اعمال و اقوال هر کس را بخودش خواهی داد و از آن جهت مرد نیکوکار برحمت و مرد بدکار بزحمت خواهد رسید.

    هر که را قدرت مجازات بیشتر است عفو از او پسندیده تر است.

    سپاسگذار بر کسی که با تو نیکی کند و نیکی کن با کسی که تو را سپاسگذار باشد.

    نیکوکار زنده جاویدان است اگر چه در کوی خاموشانش جای دهند.

    بخشش مردم را به بندگی تو باز دارد و منت نهادن نیکی را تیره سازد.

    بد مکن با کسی که با تو نیکی کرد. چه، آنکس که بد کند به جای نیکی ، مردمان را از نیکوکاری بازداشته است.

    نباید نیکوکار و بدکردار در نزد تو همانند و یکسان باشند چه این رفتار مرد نیکوکار را از روش نیک خویش برکنار دارد و بدکردار را همواره بکار ناهنجار خود وادار سازد.

    هر که به زیر دستان نبخشاید، به جور زبر دستان گرفتار آید.
    آن کس که زورمند و قوی است می تواند بامشت توانای خود دهان ضعیفی را در هم بشکند، باید بداند که مشت درشتری هم در آستین قویتری پنهان است.

    زن نه فقط سخاوت را در مرد بیشتر از فداکاری دوست می دارد، بلکه بیشتر از هر صفتی می پسندد.

    ترحم، احساسی که همیشه تحملش، از هر احساس دیگری برایم دشوارتر بوده است.

    هر که در حال توانایی نکویی نکند در وقت ناتوانی خستی بیند.

    فداکردن جان در دو مورد خوبست: اول اینکه چاره منحصر به فرد باشد و به هیچ وسیله دیگری غیر از ایثار جان نتوان مقصود را انجام داد، دوم آنکه بدانیم از آن فداکاری دیگرا خوشبخت خواهند شد.

    ما برای راستی و درستی خلق شده ایم، در ما انگیزه ای برای نیکوکاری هست.

    سرچشمه اشراق نیکوکاری است.

    نخستین وظیفه ما که خود شرط وظایف دیگری است، خوب شدن است برای خاطر آنکه بتوانیم خوبی کنیم.

    خوبست هر شب هنگام خواب از خود بپرسیم: امروز چه بدی کردم؟ و چه کار نیکی انجام دادم.

    وظیفه ماست که نیکوکار باشیم، نه آنطور که می‌خواهیم، بلکه آنطور که می توانیم.

    مطمئن ترین و موثرترین روش مبارزه با بدیهایمان، گسترش دادن، و بهتر کردن و استوار ساختن خواستهای نیکی است که گاه در انسان نمایان میشود.

    تمام قلبهای فداکار، تمام قلب هایی که میخواهند نیکوکاری را بیاموزند بار دیگران را حمل می کنند.

    کسی که سوء ظنی را از بین می برد، فقط یک سوء ظن را، انسانی نیکوکار است.

    نیک بودن کافی نیست، باید آنرا نمایان ساخت و باید که نیکی خوش آیند باشد.

    نسبت به دیگران نیکوکار و مهربان باشید نه نسبت به خود.

    آنچه را انسان دوست دارد از صمیم قلب انجام میدهد، اگر شما نیکی را دوست بدارید، نیکی خواهید کرد.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • چند حرف ساده (شنبه 86/10/22 ساعت 7:48 صبح)

    حرمت اعتبار خودرا هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
    که ما هر یک یگانه ایم
    موجودی بی نظیر و بی تشابه .
    و آرمان های خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
    تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت چگونه معنا می شود
    از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است
    آسان مگذر
    بر آنها چنگ در انداز ، آنچنانکه بر زندگی خویش
    که بی حضور آنان ، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد.
    با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده
    زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود.
    هر روز همان روز را زندگی کن و بدینسان تمامی عمر را به کمال زیسته ای
    و هرگز امید را از کف مده آنگاه که چیز دیگری برای دادن در کف داری.
    همه چیز در آن لحظه ای به پایان می رسد که قدم های تو باز می ایستد
    و هراسی به خود راه مده از پذیرفتن این حقیقت که هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد.
    تنها پیوند میان ما خط نازک همین فاصله است
    برخیز و بی هراس خطر کن ، درهرفرصتی بیاویز
    وهم بدین سان است که به مفهوم "شجاعت" دست خواهی یافت.
    آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
    عشق را از زندگی خویش رانده ای
    عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر شود
    و هرگاه که آن راتنگ در مشت گیری آسانتر از کف رود
    پروازش ده تا پایدار بماند
    رؤیاهایت را فرومگذار که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
    و بی امید زندگی را آهنگی نباشد
    از روزهایت شتابان گذر مکن
    که در التهاب این شتاب نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش
    که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی
    زندگی مسابقه نیست ، زندگی یک سفر است
    و تو آن مسافری باش که در هرگامش
    ترنم خوش لحظه ها جاری است.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • 40 پیشنهاد خوب (شنبه 86/10/22 ساعت 7:47 صبح)
    1- روزانه 10 تا 30 دقیقه به قدم زدن بپردازید، و در هنگام قدم زدن لبخند بزنید.
     این بهترین داروی ضد افسردگی ست.
     
     2- حداقل 10 دقیقه در روز با خود خلوت کنید، اگر لازم شد یک  قفل بخرید.
       
    3- با استفاده از ویدئو برنامه های تلویزیونی آخر شب و مورد علاقه تان را ضبط کنید، و بیشتر بخوابید.
     
    4- صبحها که از خواب بیدار می شوید این جمله را کامل و تکرار کنید: « امروز قصد دارم که....»
     
    5- با سه E زندگی کنید؛ Energy (انرژی)، Enthusiasm (اشتیاق)، Empathy (فهم و همدلی با دیگران)، و همینطور با سه F یعنی Faith (ایمان)، Family (خانواده) و Friends (دوستان). 
     
    6- امسال بیشتر از سال پیش به تماشای فیلمهای عمومی (مناسب برای تمام سنین)، بازی با دوستان و خواندن کتاب بپردازید.
     
    7- زمانی را به مراقبه و نیایش اختصاص دهید.
     اینها سوخت روزانه برای انجام زندگی پر مشغله مان را فراهم می کنند.  
     
    8- با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال اوقات بیشتری صرف کنید. 
     
    9- در بیداری رویا ببینید.  
     
    10- از غذاهایی که از گیاهان و درختان بدست می آیند بیشتر مصرف کنید، و از مصرف مواد غذایی که در کارخانه ها تولید می شوند کمتر استفاده کنید.
      
    11- چای سبز و مقادیر بسیار بیشتری آب بنوشید.
     تمشک (آبی رنگ )، غذاهای دریائی،  کلم بروکلی، بادام و گردو مصرف کنید.
    12- تلاش کنید هر روز حداقل سه نفر را به لبخند وادارید.  
     
    13- از خانه گرفته تا داخل ماشین و روی میز کار همه را غبار روبی ومرتب و تمیز کنید، بگذارید انرژی تازه ای وارد زندگیتان شود.  
       
    14- انرژی پرارزشتان را بر سر شایعه سازی، هیولاهای انرژی خوار، مسائل مربوط به گذشته، افکار منفی و یا چیزهایی که کنترلی بر آن ندارید هدر ندهید. در عوض انرژیتان را صرف همین لحظه مثبت فعلی کنید.
        
    15- این را درک کنید که زندگی یک مدرسه است و شما اینجائید تا بیاموزید، تا همه امتحانهایتان را بگذرانید.
     مشکلات تنها بخشی از این دوره آموزشی اند که درست مثل کلاس درس جبر می آیند و می روند، منتها درسهائی که از این کلاس فراگرفته می شود عمری با شما باقی خواهد ماند.  
     
    16- صبحانه تان را مثل یک شاه، ناهارتان را چون یک شاهزاده و شام تان را چون بچه دانشگاهی ای بخورید که کارت اعتباریش ته کشیده باشد.      
    17- بیشتر لبخند بزنید و  بخندید. این کار هیولاهای انرژی خوار را از شما دور نگه خواهد داشت.
     
    18- زندگی عادلانه نیست ، با این حال زیباست.
       
    19- زندگی کوتاه تر از آنست که وقتمان را صرف تنفر از دیگران کنیم.
      
    20- خودتان را خیلی جدی نگیرید، دیگران هم اینکار را در مورد شما نمی کنند.
       
    21- مجبور نیستید همه بحث ها و منازعات را به نفع خود تمام کنید. بپذیرید که مخالف نظر یکدیگر بیاندیشید .
        
    22- با گذشته تان صلح کنید تا زمان حال شما را خراب نکند.

     23- زندگی تان را با زندگی دیگران مقایسه نکنید. شما از هدف آنها و یا زندگیشان هیچ نمی دانید.
       
    24- شمع روشن کنید، زیباترین ملافه تان را استفاده کنید .و برای روز مبادا و یا روزی خاص نگه ندارید، امروز همان روز خاص است.
      
    25- کس دیگری جز شما مسئول خوشبختی تان نیست.
       
    26- همه  مشکلات را با این جمله بسنجید: «آیا تا پنج سال آینده، این مسئله اهمیتی خواهد داشت؟»
         
    27- همه را برای همه چیز ببخشید. 
        
    28- اینکه مردم در مورد شما چی فکر می کنند، ارتباطی به شما ندارند.
       
    29- زمان حلال همه مشکلات است. به همه چیزحتی خود زمان  زمان دهید.
      
    30- شرایط هر چقدر خوب یا بد، بالاخره تغییر می کند.
      
    31- این شغل شما  نیست که در زمان بیماری به دادتان می رسد، دوستانتان هستند.
          با آنها در تماس باشید.
       
    32-خود را از شر هر چه که سودمند، زیبا و شادی بخش نیست، خلاص کنید.
         
    33- حسادت هدر دادن وقت است. شما الان به همه آنچه نیاز دارید رسیده اید.
       
    34- بهترینها هنوز در راه اند. 
      
    35- هر حسی که می خواهید داشته باشید، بلند شوید، لباس شیک بپوشید و بیرون بروید.
      
    36- کار درست را انجام دهید!  

     37- با خانواده در تماس باشید.
       
    38- شبها قبل از خواب این جمله را کامل و تکرار کنید: «به خاطر... ممنونم.» «امروز من..... را انجام دادم .»
      
    39- یادتان باشد، شما آنقدر خوشبخت هستید که نگذارید استرس و نگرانی به شما راه یابد.
     
    40- از سفرزندگی لذت ببرید. یادتان باشد که این دنیا دیزنی ورلد Disney World نیست وما هم مجبور نیستیم با سرعت از همه چیز بگذریم. بهترین استفاده را از آن کنید و از سفر زندگی  لذت ببرید.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • شکر نعمت (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:56 صبح)

    شاپرک خانوم چند دقیقه بیشتر نبود که از پیله کرمی خود بیرون اومده بود.
    به بالهاش که از زیبایی تک بودن، تحسین برانگیز نگاه میکرد و به خودش می‌بالید. و به حال دوستاش با اون هیبت کرمی زشتشون افسوس می خورد.
    حالا میتونست بعنوان گل سر سبد زیباییهای خلقت، با عشوه ای دو چندان به پرواز در بیاد.
    چند دقیقه ای بعد.
    شاپرک خانوم داشت توسط یک آفتاب پرست بلعیده میشد . وقتی آخرین قسمتهای سرش در حال رفتن به داخل دهان آفتاب پرست بود نگاهی از روی حسرت به دوستهای کرمیش انداخت و ...
    حالا دیگه تنها چیزی که حس میکرد تاریکی بود و درد.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • پدر (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:55 صبح)

    بعد از رفتن مادر، فرزندان برای نگهداری از پدر با هم اختلاف داشتند.
    پیرمرد به تنهایی در خانه‌اش، قادر به مراقبت از خود نبود. هر یک از فرزندانش به بهانه‌های واهی، بیش از چند روز از او نگهداری نکردند.
    چند سالی بود که او را در خانه سالمندان گذاشته بودند. وقتی خبر پیوستنش به مادر را آوردند، بازماندگان پس از خاکسپاری و انجام مراسمش، به سراغ فروش خانه پدری رفتند.
    آنها نمی‌دانستند که خانه‌اش را به آسایشگاه سالمندان بخشیده است.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • خدا وجود ندارد (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:54 صبح)

    دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.
    استاد دوباره پرسید:(آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.
    استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت:(با این وصف خدا وجود ندارد).
    دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.
    (آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.
    (آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)
    وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد. 
     

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 11 بازدید
    دیروز: 24 بازدید
    کل بازدیدها: 166324 بازدید
  •   درباره من
  • مصطفی فوائدی - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      مصطفی فوائدی - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •