دو قطره «آب» اگر کنار هم قرار بگیرند چه می کنند؟
جواب: آنها تصویر قطره دیگر را در خود دیده وبه هم می پیوندند و یک قطره ی بزرگتر تشکیل می دهند.
اگر چند «سنگ» به هم نزدیک شوند چه می شود؟
جواب: آنها هیچ گاه با هم یکی نمی شوند. ولی شاید تصویر سنگ دیگر را تا حدودی در خود ببینند!
هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم فهم دیگران برای مان مشکل تر و در نتیجه احتمال بزرگ تر شدن مان نیز کاهش می یابد.
حال چه چیزی سخت تر و مقاوم تر است؟ «آب» یا «سنگ»!؟
اگر «سنگی» از کوه سرازیر شود و به مانعی برخورد کند چه می کند؟
1- اگر مانع کوچک باشد، از روی آن عبور می کند.
2- اگر متوسط باشد، آن را در هم می شکند.
3- اگر بزرگ تر باشد، پشت آن می ایستد تا تقدیر بعدی چه باشد.
اما «آب» چه می کند؟
اگر نتوانست؛ آنگاه بدون دردسر به دنبال فرار از کوچکترین روزنه می گردد.
و اگر نتوانست؛ صبر می کند تا به اندازه ی کافی قوی شود آنگاه یا از روی مانع عبور می کند و یا مانع را در هم می شکند.
«آب» در عین نرمی و لطافت در مقایسه با «سنگ» به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
«سنگ»، پشت اولین مانع جدی می ایستد؛ ولی «آب» راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی باید معنای واقعی «سرسختی» و «استواری» و «مصمم بودن» را در دل «نرمی» و «گذشت» جست وجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی؛ گاهی نگاه ات را به سمت دیگری بدوز؛ صبور باید بود؛ اما همیشه مصمم.
|
|
|
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی، می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می خزید. دشوار و کند... و دورها همیشه دور بود.
سنگ پشت، تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید. پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت : این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی، من هیچگاه نمی رسم، هیچگاه... و در لاک سنگی خود خزید به نیت نا امیدی.
خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود. و گفت : نگاه کن،
ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد. چون رسیدنی در کار نیست،فقط رفتن است. حتی اگر اندکی.
و هر بار که می روی رسیده ای و باور کن انچه بر دوش توست تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از
هستی را بر دوش می کشی. پاره ای از مرا.
خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور؛ سنگ
پشت به راه افتاد و گفت : رفتن؛ حتی اگر اندکی. و پاره ای از «او» را بر دوش کشید.
|
با مردمان چنان با نیکویی آمیزش نمائید که اگر بمیرید بر شما بگریند و اگر دور شوید آرزوی دیدار شما کنند.
خوشخویی و گشاده رویی دام دوست است و بردباری گور عیب هاست.
قاعده اخلاق که حکمفرمای کارهاست، اجباری است نه اختیاری . شخص هرگز نمی تواند از این قاعده انفاک جوید، انسان اگر یک دقیقه از آن جدا شدن توانستی، هیچ راه حرکت برای خویش نیافتی.
نه در هوا، نه در قعر دریا، نه در سینه کوهها و نه در جزوی از اجزای عالم، جایی نیست که انسان در آنجا از دست نتایج اعمال خود گریبان خود را رها تواند کند.
هریک از ثمرات فضیلت های شما مانند ستاره ای است که خاموش میشود ولی پرتو آن هنوز در جاده نجومی خود طی مراحل میکند! همچنین پرتو اعمال حسنه شما راه می پیماید حتی در صورتی که خود عمل مدتهاست به انجام رسیده، پس هر قدر اعمال شما فراموش و دفن شود اشعه آنها همیشه فروزان خواهد ماند.
بهترین میراثی که پدران برای فرزندان خود میگذارند تربیت خوب است.
اخلاق یکی از بزرگترین قوای محرکه جهان است و در کمال تظاهرات خود، طبیعت انسانی را در عالیترین شکل آن مجسم می سازد.
بدترین و خطرناکترین کلمات این است : " همه این جورند"
چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی :" مثل من رفتار کن"
مردی که خصلت نیک دارد هرگز تنها نمی ماند، زیرا همیشه دوستانی برای خود پیدا می کند.
اگر انسان خود را از آنچه که هست نتواند به مقامی بالاتر برساند موجودی ضعیف و ناچیز است.
صاحبان اخلاق روح جامعه خود هستند.
اخلاق می تواند جانشین علم و مال و مقام و زیبایی و سایر مزایا باشد، اما هیچ نعمتی جای آنرا نمی گیرد.
من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم.
مردی که دارای عزم نیرومند و اخلاقی متین است هرگز فضیلت اخلاقی خود را فدای هوسهای زندگی نمی کند. آری، مردانی در این جهان زنگی کرده اند که برای تکمیل و حفظ فضایل اخلاقی جسم و جان خود را فدا ساخته اند.
انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن زیبا و آراسته باشد.
به من بگو چه اشخاصی را می پسندی تا بگویم تو خودت کیستی و از هوش و ذوق و اخلاق چه مایه داری؟
مقصد غایی عالم، تکمیل روح است و بس
اصیل بودن سعادتمندی است ولی بهتر آن است که رفتار ما نوعی باشد که احتیاج به پرسش از اصل ما نباشد
آنچه هستید شما را بهتر معرفی می کند تا آنچه می گوئید
اگر ما به معایب کوچک خود اعتراف میکنیم برای آن است که به طرف خود بفهمانیم که از معاب بزرگتری بری هستیم.
ریا کاری هدیه ای است که فسق و فجور به پیشگاه تقوی تقدیم می کند.
باید شخص لایق ستایش باشد ولی از آن بگریزد.
دهان زشتگو را با خموشی و وقار باید بست.
همینکه ما نقص خود را دریافتیم و در پی رفع آن برآمدیم نخستین قدم را در راه پیشرفت برداشته ایم.
در طبیعت و اخلاق انسانی هیچ ضعف و انحرافی نیست که با تعلیم مناسب اصلاح نشود.
وقتی که صفات خوب دیگران را تعریف می کنیم در حقیقت احساسات عالی خود را احترام میگذاریم نه ارزش مردم را.
زشتیهای اخلاقی اگر ترک هم شوند مانند زخم پس از شفا یافتن، جای آن باقی خواهد ماند.
تشخیص دادن عیوب خیلی بهتر از دیدن هنرهاست.
آنچه به پروردگار مدیونیم دوست داشتن دیگران است.
مرد پرهیزکار هرگز پارسایی خود را نمی سنجد.
اگر به منحرفان، اخلاق بیاموزید، مانند آن است که به مردگان جان بخشیده اید.
خوشبختی در آن است که جنبه خوب چیزها را ببینیم، زیرا در تمام چیزها خوبی و بدی چون خورشید و سایه وجود دارد، باید انتخاب کردن را یاد گرفت.
در پاره ای موارد، فریب خوردن بهتر از بی اعتمادیست.
عالمیان همشهری ند و باید در تکالیف و خطرات، غمها و شادیهای یکدیگر سهیم باشند.
|
|
|
|
|
دنیا صیدش را به کام خود کشد و خدنگ مرگزایش را نثار نیازمندانش کند.
کمند مرگ را بگردن خواهانش آویزد و گیتی طلب را به خوابگاه مرگ و به تنگنای خانه ای تاریک و هراسناک برد
و به نتیجه نیک و بدکارش او را آگاه کند. چنین بود سرنوشت گذشتگان و چنین است سرانجام آیندگان.
جز یکی را نپرستید. بد و خوبتان ، بد و خوب دیگران باشد.
بر سر دنیا بر جان یکدیگر نیفتید، جوشش زندگان و بی نیازی مردگان را داشته باشید.
|