سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

پاییز 1386 - ماوراء

الهی (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:6 عصر)

الهی، باز آمدیم با دو دست تهی، چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی؟
الهی، گرفتار آن دردم که تو دوای آنی؛ و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی.
الهی، هر دلشده ای را یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم.
الهی، چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی.
کریما، آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی.
الهی، جرم من زیر حلم تو پنهان است؛ تو پرده عفو خود بر من گستران.
الهی، این چیست که با دوستان خود کردی؟ که هر که ایشان را جست تو را یافت و تا تو را ندید ایشان را نشناخت.
الهی، عاجز و سرگردانم، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم.
الهی، بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن.
الهی، چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر؛ و چون به خود نگریم، خاکیم و از خاک کمتر.
الهی، هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • بلا یا رحمت (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:6 عصر)


    روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .
    فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .

    فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :
    " با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

    خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. انگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

    خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
    اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • آرامش (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:5 عصر)

    پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
     آن تابلو ها  ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

    پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
    اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی  را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت  ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

    تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای  تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
    این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که  برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجه پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.

    پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
    " آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط  سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است."

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • 90 نکته آموزنده (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:4 عصر)


    1- اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی
    2- لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصا ل بیم فراغ
    3- آغاز کسی باش که پایان تو باشد
    4- پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد
    5- کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید
    6- دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل
    نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی
    7- چون می گذرد غمی نیست
    8- انسان باید سعی کند در زندگی چیزهایی که دوست دارد را بدست آورد ، و گرنه مجبور میشود چیزهایی را که بدست آورده است دوست بدارد
    9- فرصتها در سختی ها بوجود می آیند بدون جاذبه، پرواز معنی ندارد
    10- کاش میشد سرنوشت را از سرِِ  نوشت
    11- برای تمام دردها دو علاج وجود دارد گذر زمان وسکوت
    12- اگر شیر درنده ای در برابرت باشد بهتر است از اینکه سگ خائنی پشت سرت باشد
    13- همیشه از سکوت چگونه فریاد زدن رو بیاموز
    14- مورد اعتماد بودن بهتر از دوست داشتنی بودن است
    15- با یه چوب کبریت میشه هزاران درخت رو سوزوند و از یه درخت هزاران چوب کبریت به وجود می آید
    16-  محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمیدارد
    17- هر چیزی که تو را نکشد مطمئناً قوی ترت میکند
    18- این جهان پر از صدای پای مردمی است که همان طور که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند
    19- آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد
    20- گذشت زندگی یک چیز را بارها ثابت می کند و آن این است که گاهی احمق ها درست میگویند
    21- هر انسان بیشتر از آنکه از دشمنان خود ضربه ببیند از دوستان نادان خود میبیند
    22- چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟
    23-  خدایا! چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت
    24- جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است
    25- دو تراژدی دردناک در زندگی وجود دارد : یکی اینکه در عشقت ناکام شوی و دیگر اینکه به وصال عشقت برسی
    26- چه فکر کنی می توانی و چه فکر کنی نمی توانی ، درست فکر میکنی
    27- اگر مردم را به حال خود گذاشتی تو را به حال خود خواهند گذاشت
    28- در نمک باید چیز غیب و مقدسی وجود داشته باشد چیزی که هم در اشک و هم در دریاست
    29- من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم
    30- بادها می وزند، عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و تعدادی آسیاب به پا می کنند
    31- پریدن کار دل است و قدم زندن کار عقل، اگر لذت جهان خواهی با دل همسفر شو و اگر مقصد خواهی آهسته رو
    32- زندگی همانند هنر نقاشی کردن است با مداد مشکی ولی بدون پاک کن
    33- زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشی‌ها را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم
    34- زندگی نکن برای مردن، بمیر برای زندگی کردن
    35- زندگی تفریح است میان تولد و مرگ
    36- خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد
    37- آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است
    38- مسیر را به خاطر بسپار که مقصد همان مسیر است
    39- با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش . تعریفی را که آنها از تو دارند نپذیر ، خود ، خودت را تعریف کن
    40- دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمیدارد
    41- زندگی سفر است پس بیایید همسفران خوبی برای دیگران باشیم
    42- بزرگترین آزادی بشر ، توانایی تصمیم گیری و انتخاب نگرش های خویشتن است
    43- خانمها با گوشهایشان عاشق می شوند و آقایان با چشم هایشان ...
    44- ما همان میشویم که تمام روز به آن می اندیشیم
    45- مبارزه هر قدر صعب, صعود را ادامه بده. شاید قله تنها در یک قدمی تو باشد
    46- هر کار بزرگی در آغاز محال به نظر میرسد
    47- در زندگی خوشبختی به سراغ کسی نمی‌آید، انسان باید سراغ خوشبختی برود
    48- دنیا آنقدر بزرگ است که برای همه جایی برای زیستن دارد . پس سعی کنیم بجای اینکه جای دیگران را بگیریم و یا خود را جای دیگران جا بزنیم جایگاه واقعی خود را بدست بیاوریم
    49- عظمت مردمان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان کوچک آشکار میشود
    50- جستجوی حقیقت شیرین تر از پیدا کردن آن است
    51- در زندگی خانوادگی،شوم ترین کلمات این دو هستند:مال من،مال تو
    52- پروردگارا به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم. بینش ده تا تفاوت ایندو را دریابم مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتارکنند
    53- برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی
    54- ظرفیت عشق وجودت را با دوست داشتن همه انسان ها و تمامی زندگی افزایش بده
    55- امکان تغییر در زندگی هست.دیگران این کار را کرده اند
    56- از درخت سکوت میوه آرامش آویزان است
    57- آن چه را در روشنایی دیده ای در تاریکی به فراموشی نسپار
    58- خدایا کمکم کن همه رو از ته دل دوست بدارم نه ظاهری و نه گفتاری !
    59- هیچ انسانی دوست یا دشمن تو نیست بلکه انسانها معلم تو هستند
    60- کوچک که بودم فکر می کردم آدمها چقدر بزرگند ! و ترس برم میداشت بزرگ که شدم دیدم چقدر بعضی آدمها کوچکند و باز ترسیدم
    61- هیچ مشکلی نیست که محبت کافی نتواند بر آن غلبه کند
    62- شما میتوانید بهترین بذر جهان را در اختیار داشته باشید،ولی اگر محل مناسبی برای رشد آنها نداشته باشید،فایده ای نخواهد داشت
    63- در حساب عشق یک به اضافه یکی برابر است با همه چیز و دو منهای یک برابر با هیچ
    64- عشق همانند پروانه ایست که اگر سفت بگیری له می شود و اگر سست بگیری می گریزد
    65- مردها همواره میخواهند اولین عشق یک زن باشند و زن ها دوست دارند آخرین عشق یک مرد باشند
    66- وقتی به دنیا اومدی، تو تنها کسی بودی که گریه می‌کردی و بقیه می‌خندیدن. سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی، تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن
    67- دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من از تو میگیرم
    68- یک همسر فقط همراه آدم نیست، او کل تقدیر ماست
    69- انسان، عاشق زیبایی نمی شود. بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست
    70- گاهی اوقات در زندگی خیلی زود، دیــــــــــــر می شود
    71- برای اینکه بزرگ باشی، نخست کوچک بودن را تجربه کن
    72- هیچ مردی،زن را نمی فهمد، هیچ زنی، مرد را نمی فهمد، زیبایی با هم بودنشان همین است
    73- از این که زندگی شما تمام شود نترسید، از آن بترسید که هرگز آغاز نشود
    74- پیری مانع از عشق نیست . اما عشق تا حدی مانع از پیریست
    75- ما واقعاً تا چیزی را از دست ندیم، قدرش را نمی‌دونیم، ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست نیاریم، نمی‌دونیم چیزی را از دست دادیم
    76- رویایی رو ببین که میخوای. جایی برو که دوست داری چیزی باش که میخوای باشی. چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی
    77- روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده، شکل میگیره. نمیشه تا وقتی که دردها و رنجها را دور نریختی، توی زندگی به درستی پیش بری
    78- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند
    79- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری
    80- کسی که برای محبت حدود قائل می شود ، معنی محبت را نفهمیده است
    81-  تنها بنایی که اگر بلرزد ، محکمتر می شود ، دل است
    82-  هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده که نشکنه ولی حداقل یادش بدین که وقتی شکست لبه تیزش دسته اونی رو که شکستش نبره
    83-  سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو ،تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد
    84- هیچ صیادی نمی تواند در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید کند
    85- دنبال کسی نباش که باهاش بتونی زندگی کنی دنبال کسی باش که بدون اون نتونی زندگی کنی
    86- خدایا به من تلاش در شکست، صبر درنومیدی، رفتن بی همراه، فداکاری در سکوت،خدمت بی نان، مناعت بی غرور، عشق بی هوس و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند روزی کن
    87- برای رسیدن به دوردست ها, باید از نزدیکی ها گذشت , اما رسیدن به نزدیکی ها به سهولت میسر نیست
    88- جای کشتی در ساحل بسیار امنتر است ولی برای این ساخته نشده
    89- سعی کن عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه که بدان می نگری
    ۹۰- بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید. هرچند آن بجز معنی رنج و پریشانی نباشد. اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • تبسم نیاز (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:3 عصر)


    یکی از ملوک را مرضی هولناک بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی. (یاد نکردن آن شایسته تر است.) طایفه حکمای یونان اتفاق کردند که مر این رنج را دوایی نیست، مگر زرداب آدمی به چندین صفت موصوف. بفرمود تا طلب کردند.

     پسر دهقانی را یافتند بدان صفت که حکما گفته بودند. ملک پدرش و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود کرد و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را رواست. جلاد قصد کشتن کرد. پسر سر سوی آسمان کرد و تبسم کرد.  ملک پرسید که در این حالت چه جای خندیدن است؟

    گفت: ناز فرزندان بر پدر و مادر باشد و حکم و داوری بر قاضی برند و داد از پادشاه خواهند. اکنون پدر و مادر به علت حطام دنیا مرا به خون در سپردند و قاضی به کشتنم فتوی داد و پادشاه راضی شد به ریختن خونم. در این حال، جز خدای پناه نیست.

    سلطان را از این سخن دل به رحم برآمد و آب در دیده بگردانید و گفت: هلاک من اولی تر که خون بیگناهی ریختن.
    سر و چشمش ببوسید و در کنارش گرفت و نعمت بیکران داد و آزاد کرد و گویند هم در آن هفته شفا یافت.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • قیمت اشک (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:3 عصر)

    مردی نشسته بود و گریه می‏کرد. کسی بر او گذشت و علت زاری او را پرسید. مرد گریان به سگ خود اشاره کرد و گفت: بر این سگ می‏گریم که در حال جان دادن است. این سگ خدمتها به من کرد. روزها همراهم بود و شبها بر در خانه‏ام پاسبانی می‏کرد. اکنون که چنین افتاده مرا چنین گریان کرده است.
    مرد رهگذر گفت: آیا زخمی خورده است؟
     گفت: نه، گفت: پیر شده است؟
     گفت: نه
     گفت: پس چرا چنین رنجور است؟
     مرد در همان حال گریه و زاری گفت: گرسنگی امانش را بریده است. مرد گفت: می‏بینم که در دست کیسه‏ای داری، آیا در آن نان نیست؟
    گفت: هست.
     گفت: چرا از این نان نمی‏دهی که از مرگ برهد؟
     گفت: بر مرگ او گریه می‏کنم؛ اما نان به او نمی‏دهم.
     هرچه خواهی اشک می‏ریزم، ولی نان خویش را از جان سگ بیشتر دوست دارم. اشک رایگان است، اما نان قیمت دارد.
    رهگذر گفت: چه تیره بخت مردی که قیمت نان را بیش از بهای اشک می‏دانی.
     

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • زمان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:2 عصر)

    پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد.
    ایستاده بود و خاموش،
    صدای تیک تاکش دیگر به گوش نمی رسید.
    جلو رفتم و پرسیدم،
    خروسک من!
    دیگر نمی خوانی؟
    خسته شده ای؟
    جواب داد:
    آری خسته شدم،
    بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب،
    زمان را از مرگ نجات بده.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • وصال حق (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:1 عصر)


    بارالها،
    توجه من به مخلوقات تو سبب می‏گردد که از مشاهده‏ جمالت محروم بمانم؛ پس مرا در پیشگاه خویش به عبادتی بگمار که‏ به وصال تو رساندم.
    چگونه برای اثبات وجود شریفت ‏به چیزی دلیل ‏آورده شود که در هستی خود محتاج توست؟
    آیا برای غیر تو ظهوری‏ است که برای تو نیست تا وجود غیر، آشکارکننده جمال تو باشد؟
    تو کی پنهان بوده‏ای که برای اثبات و عیان ساختنت نیاز به دلیلی باشد؟
     کی دور بوده‏ای که کاینات، در راه رسیدن به تو باشند؟
    کور باد چشمی که تو را نگاهبان خود نبیند. و چه‏ زیانبار است، معامله بنده‏ای که از محبت تو وی را بهره‏ای نیست.

    خدایا،
     خواری و پستی‏ام در برابر تو هویداست و احوال من بر تو پوشیده نیست.  
        وصالت را از تو می‏طلبم و به یاری وجود شریفت، بر هستی تو گواهی می‏دهم. مرا با نور خود به ذات پاکت، راهنمایی فرمای و با صدق عبودیت در پیشگاهت‏ بر پای دار.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • سخن بزرگان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:1 عصر)


    آرت بوخونواله : تنها علاج عشق ، ازدواج است .

    جبران خلیل جبران : با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را  دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است .

     اُرد بزرگ : برای نزدیکی و همگرایی دودمان خویش ، کمک بهم و ستیز با نادانی و ناراستی را در پیش گیرید .

    هنری لانگ فلو: کسی که برای خود احترام قائل است، از گزند دیگران در امان است. او کتی را بر بدن دارد که کسی را یارای پاره کردن آن نیست.

    ارد بزرگ : برای ماندگاری ، پنداری جز پاکی روان نداشته باش .
     
    فردریش  نیچه :تقریبا هر چیزی که وجود دارد در معرض تاویل است؛ زندگی خود چیزی نیست جز ستیزه و جدال ارزش ها و مبارزه برای تاویل اندیشه ها و آرمان ها.

    حسن صباح : اگر قدرت ندارید که با نیروی خود مشکل ها را در هم بشکنید لااقل مرد باشید که در برابر حوادث بایستید .

    حمید مصدق : در سرزمین هرز سرشاخه های سبز نمی روید

    فردریش  نیچه :باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند.

    ابوالعلاء معری  : زمین نیز مانند ما در جستجوی خوراک است و از این مردم می‌خورد و می‌آشامد

    بزرگمهر  : خردوران همیشه به راه آزادگان و راستان می روند

     ارد بزرگ : برای گردش دوروزه ، توشه ای سه روزه همراه ببر ، و اگر توان رسیدن به خواسته زندگی ات را  دو هزار گام می دانی خود را آماده پیمودن سه هزار گام بنما ، چرا که شتاب در هنگام رهسپاری نباید کم شود .

    جبران خلیل جبران : طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟

    جبران خلیل جبران : چنانکه برگ ناچیز درخت نمی تواند رنگ سبز خود را تغییر دهد و آن را به زردی درآورد ، جز با خواست طینت درخت و نوعی شناخت که در نهاد آن به کار گرفته شده است ، کسی هم که مرتکب گناهی می شود قادر نیست بدون خواست و اراده ناپیدای شما و نیز بدون آگاهیهای مرموز دل شما مرتکب بزهکاری شود ، زیرا شما همگی در یک قافله رو به سوی ذات الهی در حرکتید (راه شمایید و رهروان شما ( .

    کریستین‌ : برای‌ ازدواج‌ کردن‌، بیش‌ از جنگ‌ رفتن‌، شجاعت‌ لازم‌ است‌.

    بزرگمهر  : چون به کسی اجازه دادی که در حضورتو سخن بگوید بر او درشتی و تندی مکن و بمان تا سخنش را به پایان برد
     
    ارد بزرگ : برای آنکه به پایین پرتاب نشویی ، دست گیر آدمیان شو .

    فردریش  نیچه :جهان هیولای انرژیست که آغاز و پایان ندارد وتنها خود را دگرگون می سازد.

    آلن لاکین : برنامه ریزی ، آوردن آینده به زمان حال است تا بتوانید همین الان کاری برای آن انجام دهید.

    ارد بزرگ : برای آنکه پرواز کنی ، پیکر خویش را به حال خود رها مکن .

    هنری ترو : از این نکته مشوق تر نمی توان که بشر دارای دارای قدرت انکار ناپذیری است که می تواند با یک مجاهدت آزادی زندگی خود را اعتلا دهد اگر کسی در جهت رویا و تخیل های خویش راه برود و کوشش کند و آن زندگانی ای را که در عالم خیال برای خود مجسم کرده است فراهم سازد با موفقیتی که در لحظه های عادی غیر منتظره است مواجه خواهد شد.

    ارد بزرگ : برای آنکه فربه شوی ، نخست با خود یکی شو .
     
    فردریش  نیچه :پاکی نفس جدایی می آورد.

    هربرت اسپنسر : انسان قبل از هر چیز باید حیوان خوبی باشد .

    حکمت هندو : پاداش درستی را در درستی بجوی ، و انگیزه کار نیک را همان نیکی بدان و سود دیگر مخواه .

    اُرد بزرگ : پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید .

    بزرگمهر  : خرسندترین  آدم کسی است که دل از مهر و موافقت گردان سپهر برگیرد

    هرشل : امید غذای روزانه بیچارگان است .

    حسین بهزاد : هرگز مگذارکه خنده تو باعث گریه دیگری شود .
     
    حافظ : فلک به مردم نادان دهد زمام مراد *** تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس

    فردریش  نیچه :حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش .

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • ناجی انسان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:0 عصر)


    یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود . وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است .آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت
    در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد.دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد
    در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند

    چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت :
    این کار شما تروریسم خالص است
    پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده

    از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد...در چشم هایشان نگاه می کند...به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند...هم را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید !!
    وقتی با ارامش قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت : با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 204 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165404 بازدید
  •   درباره من
  • پاییز 1386 - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      پاییز 1386 - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •