سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

پاییز 1386 - ماوراء

خدای بزرگ (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:59 عصر)


خدایا، چسان در برابرت دعوی سربلندی نمایم، با آنکه بنیاد مرا از ذلت‏ برآورده‏ای؛ و چسان سر فخر بر آسمان نسایم، حال آنکه مرا به خود منتسب کرده‏ای؟

خدایا چگونه ردای بینوایی در نپوشم، در حالی که مرا در جایگاه فقرا نشانده‏ای؛ و چگونه خویشتن را فقیر بنامم، با آنکه ‏تو با بخشش خود بی‏نیازم ساخته‏ای؟

 تویی که جز تو پروردگاری نیست. خود را به تمامی چیزها شناسانده‏ای، به گونه‏ای که موجودی نیست که تو را نشناسد. تویی که‏ خویشتن را در آینه همه موجودات به من نموده‏ای و من در همه چیز جمال تو را آشکارا نگریسته‏ام؛ و تویی که برای تمام موجودات‏آشنایی.

 


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • خواست خدا (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:59 عصر)


    تنها بازمانده‌ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد.

    او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد.

    سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه دارد.

    اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان میرود.

    متاَسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.

    از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد. فریاد زد: "خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟"

    صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.

    کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته  از نجات دهندگانش پرسید:

    "شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟"

    آنها جواب دادند:

    " ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم."

     وقتی اوضاع خراب می شود نا امید شدن آسان است.

    ولی ما نباید دلمان را ببازیم چون حتی در میان درد و رنج  دست خدا در کار زندگی مان است.

    پس به یاد داشته باش : دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد  ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.

     

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • ایمان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:58 عصر)

    دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .

    هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
    ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
    - چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
    مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
     
    گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
    ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .

    خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد .
    این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی .
    هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .
     

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دادگاه بشر (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:57 عصر)


    نامت چه بود؟ آدم

    فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت

    محل تولد؟ بهشت پاک

    اینک محل سکونت؟ زمین خاک

    آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است.

    قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک

    اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک

    روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق

    رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

    وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین

    جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا

    شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک

    شاکی تو؟ خدا

    نام وکیل؟ آن هم فقط خدا

    جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه

    تنها همین؟ همین و بس

    حکمت؟ تبعید در زمین

    همدمت در گناه ؟ حوای آشنا

    ترسیده ای؟ کمی

    زچه؟ که شوم من اسیر خاک

    آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی

    چه کس؟ گاهی فقط خدا

    داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی...

    ولی که چه؟حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!!

    دلتنگ گشته ای؟ زیاد

    برای که؟ تنها فقط خدا

    آورده ای سند؟ بلی

    چه؟دو قطره اشک

    داری تو ضامنی؟ بلی

    چه کس؟ تنها کس خدا

    در آخرین دفاع؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
     
     
     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • شرایط سخت (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:57 عصر)


    زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است .
    مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون اینکه چیزی بگوید سه تا کتری راآب کرد و گذاشت که بجوشد
    سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه.

    بعد از 20 دقیقه که آب کاملا جوشیده بود گاز ها را خاموش کرد و اول هویج ها را در ظرفی گذاشت سپس تخم مرغ ها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه می بینی؟ او پاسخ داد:هویج,تخم مرغ , قهوه. مادر از او خواست که هویج ها را لمس کند و بگوید که چگونه اند؟

    او این کار را کرد و گفت نرمند. بعد از او خواست تخم مرغ را بشکند بعد از اینکه پوسته ی آن را جدا کرد تخم مرغ سفت شده را دید. و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد. دختر از مادرش پرسید مفهوم این ها چیست؟

    مادر به او پاسخ داد هرسه این مواد در شرایط سخت و بد یکسان بوده اند . آب جوشان !!

    اما هر کدام عکس العمل متفاوتی نشان دادند.

    هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر می آمد اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.
    تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته ی بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد وقتی در آب جوش قرار گرفت مایه درونی آن سفت و محکم شد.
    دانه های قهوه که یکتا بودند بعد از قرار گرفتن در آب جوشان آب را تغییر دادند.
    مادر از دخترش پرسید:تو کدامیک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بدو سختی پیش می آید تو چگونه عمل می کنی؟تو هویج , تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟

    به این فکر کن:من چه هستم ؟آیا من هویج هستم که به نظر محکم می آیم اما در سختی ها خم می شوم و مقاومت خود را از دست می دهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می کند اما با حرارت محکم می شود؟
    یا من دانه ی قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟وقتی آب داغ شد آن دانه ها بوی خوش و طعم دلپذیری را آزاد کردند.اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هر چه شرایط بدتر می شوند تو بهتر می شوی و شرایط را به نفع خودت تغییر می دهی.

    وقتی که ساعت رو به پایان است و وقت بسیار تنگ است تلاش های تو در بهترین حد خود هستند؟ آیا تو می توانی ارتقا یابی و به مراحل بالاتری برسی ؟ تو چگونه با سختی ها و مشکلات روبه رو می شوی؟
    آیا تو هویج , تخم مرغ یا قهوه هستی؟

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • نیت و عمل (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:56 عصر)

    یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی را در دوزخ. پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن؛ که مردم به خلاف این همی پنداشتند.
    ندا آمد که این پادشاه به ارادت درویشان در بهشت است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • هفت وادی عشق (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:55 عصر)


    نخستین وادی یا شهرعشق «جایگاه طلب» است و جست وجو کردنِ مراد و یافتن مطلوب.

    دومین وادی, «وادی عشق» است. عشقِ برکنار از هوس. که عاشق از صحبت غیر دوست ملول است و

    وادی سوم, «وادی معرفت» است. این وادی شهر شناسایی است، شناختی که در آن شک و تردید نباشد.

    وادی چهارم, «وادی استغنا» است. در این سرزمین باید به همه چیز بی اعتنا باشی.

    وادی پنجم, «وادی توحید» است و مقام تجرید و تفرید. و تنها به دوست بیندیشی و با دوست باشی.

    وادی ششم, «وادی حیرت» است. باید در این وادی چنان از خود بی‌خود باشی و دلت از دوست پر شود که در تأمل وتفکر نیاید. چنان محو و مات و گمشده و بی‌خبر از کائنات شوی که اگر پرسند که هستی و چه هستی؟ پاسخ دهی که چیزی ندانم و این نیز ندانم که ندانم.

    وادی هفتم که آخرین شهر است و به دروازه‌ی بارگاه دوست منتهی می‌شود، «وادی فقر و فنا» است و جایگاه اتحاد قطره با دریا و نهایت سیر و مرتبت سالک کامل. چون به این وادی رسی، چیزی از تو باقی نماند و آنچه را که به خود نسبت داده‌ای از آنِ حق دانی و خود را هیچ هم نخوانی که هیچ هم خود هیچ است.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • عشق حقیقی (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:54 عصر)

    شیخ صنعان که پس از پنجاه سال عبادت در حریم حرم، دل در گرو عشق دختری ترسا گذاشت.
    دین و آیین هِشت و به دیر شد. زنار بست و از باده مست شد و بت‌پرستی کرد، خوک‌بانی پیشه کرد و در آتشِ عشقِ دخترِ ترسا، همه‌ی طاعات وعبادات را سوخت.
    هوای بهشت و وحشت دوزخ از دلش رفت و چهارصد مرید را از خود راند و پاکباخته شد.
    در گرمای عشق، دل سوخته را گداخت تا عشق حقیقی در دلش افتاد و یار چهره نمود و سودایِ وصالِ دخترِ ترسا از سرش رفت و به دلدار خود دل بست.
    شریعت و طریقت را در حقیقت گم کرد و به سوز و سازِ عشق، همه او شد و جز او را فراموش کرد.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • ضربه‌های تاریخ (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:53 عصر)


    خدایا٬ تو را شکر می کنم که مرا در کوه غم گداختی و در دریای درد آبدیده کردی و در برابر حوادث روزگار رویین تن کردی تا سخت ترین مشکلات حیات و خطرناکترین ضربه های تاریخ را عارفانه و عاشقانه تحمل کنم.
    ای خدای بزرگ، با اتکا به ایمان به تو و با توکل و رضای کامل به فرمان تقدیرت و به سبب رسالت بزرگی که بر دوشها گذاشته ای و به یاد «علی»، بی همتای انسانیت؛ و به راه «حسین»، بزرگ شهید خلقت؛ من گستاخانه و عاشقانه در دریاهای مرگ شنا می کنم و در طوفانهای حوادث غرق می شوم و با اژدهای مرگ پنجه در می افکنم؛ و با شمشیر شهادت سینه ظلم و کفر را می درم و با اتکا به ایمان به تو در مقابل همه عالم می ایستم و با اراده آهنین جبر زمان را به خاک می سایم.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • تمنای تحمل (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 10:52 عصر)


    مگذار برای پناه از خطر دعا کنم
    بگذار در مقابل خطر بی ترس و بی هراس باشم
    مگذار چاره های رنج را جستجو کنم
    بگذار دلی تمنا کنم که بر رنج پیروز شود
    مگذار که در رزمگاه زندگی هم پیمان ها را بطلبم
    بگذار بر نیروی خویش متکی باشم
    مگذار که در اضطراب ترسناک نجات را آرزو کنم
    بگذار تمنای تحمل و حصول آزادی را داشته باشم
    مگذار بزدل باشم و برکت تو را فقط در کامروایی بدانم
    بگذار احساس دست رحیمت را در ناکامی ها نیز درک کنم


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 209 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165409 بازدید
  •   درباره من
  • پاییز 1386 - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      پاییز 1386 - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •