سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

پاییز 1386 - ماوراء

بالهای انسان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:50 عصر)

پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
 آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی .
راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!!!!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • آزادی (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:50 عصر)

    مثل قناری تنهایی که از کودکی در قفسش کرده اند همواره در شوق رهایی می خونه و می ناله و خودش رو به در و دیوار میزنه وبال های ظریفشو  چنان به میله های زندانش میکوبه که مجروح وخون آلود میشه اما وقتی که آزاد میشه، تنهایی در  رهایی، رهایی در این دنیای پهناور: کجا برم؟چه کنم؟ چه سخته توانستن در ندانستن! رهایی برای اونکه آشیانی نداره، آزادی برای اونکه نمیدونه چگونه باید باشه کشنده است! جبروقید او رو از شکنجه(نمیدانم چه کنم؟) نجات میده. در این حال، روح آرزو میکنه که دستهای نیرومندی او رو در چنگ خویش بگیره وسرنوشتی رو برای او تحمیل کنه...............و این عین اسارته !!!!!!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • ترین ها (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:49 عصر)

    سازنده‌ترین کلمه((گذشت)) است...آن را تمرین کن.
    پرمعنی‌ترین کلمه((ما)) است...آن را به کار بر.
    عمیق‌ترین کلمه((عشق)) است...به آن ارج بده.
    بی رحم‌ترین کلمه(( تنفر)) است...با آن بازی نکن.
    خودخواهانه‌ترین کلمه((من)) است...از آن حذر کن.
    نا پایدارترین کلمه((خشم)) است...آن را فرو بر.
    بازدارنده‌ترین کلمه((ترس)) است...با آن مقابله کن.
    با نشاط‌ترین کلمه ((کار)) است...به آن بپرداز.
    پوچ‌ترین کلمه((طمع)) است...آن را بکش.
    سازنده‌ترین کلمه((صبر)) است...برای داشتنش دعا کن.
    روشن‌ترین کلمه((امید)) است...به آن امیدوار باش.
    ضعیف‌ترین کلمه((حسرت)) است...آن را نخور.
    تواناترین کلمه((دانش)) است...آن را فرا گیر.
    محکم‌ترین کلمه ((پشتکار)) است...آن را داشته باش.
    سمی‌ترین کلمه((شانس)) است...به امید آن نباش.
    لطیف‌ترین کلمه((لبخند)) است...آن را حفظ کن.
    ضروری‌ترین کلمه((تفاهم)) است...آن را ایجاد کن.
    سالم‌ترین کلمه((سلامتی)) است...به آن اهمیت بده.
    اصلی‌ترین کلمه((اعتماد)) است...به آن اعتماد کن.
    دوستانه‌ترین کلمه((رفاقت)) است...از آن سو استفاده نکن.
    زیباترین کلمه((راستی)) است...با آن روراست باش.
    زشت‌ترین کلمه((تمسخر)) است... دوست داری با تو چنین شود؟؟
    موقرترین کلمه((احترام)) است...برایش ارزش قایل شو.
    آرامترین کلمه((آرامش)) است...به آن برس.
    عاقلانه‌ترین کلمه((احتیاط )) است...حواست را جمع کن.
    دست و پا گیر‌ترین کلمه((محدودیت)) است...اجازه نده مانع پیشرفتت شود.
    سخت‌ترین کلمه ((غیر ممکن)) است...وجود ندارد.
    مخرب‌ترین کلمه((شتابزدگی)) است...مواظب پل‌های پشت سرت باش.
    تاریک‌ترین کلمه((نادانی)) است...آن را با نور علم روشن کن.
    کشنده‌ترین کلمه((اضطراب)) است...آن را نادیده بگیر.
    صبورترین کلمه((انتظار)) است...منتظرش بمان.
    با ارزش‌ترین کلمه((بخشش)) است...سعی خود را بکن.
    قشنگ‌ترین کلمه((خوشرویی)) است...راز زیبایی در آن نهفته است.
    رساترین کلمه((وفاداری)) است...بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است.
    محرک‌ترین کلمه((هدفمندی)) است...زندگی بدون آن پوچ است.
    و هدفمند‌ترین کلمه((موفقیت)) است...پس پیش به سوی آن

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • سیاهی (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:49 عصر)

    این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده.
    توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره :
    وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم،
    وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
    وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
    و تو، آدم سفید،
    وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی،
    وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای،
    وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی،
    و وقتی می میری، خاکستری ای...
    و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • عادت (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:48 عصر)


    حیوانات به سادگی به ما نشان می دهند که چطور می توان محدودیتهای ذهنی تحمیل شده را پذیرفت.
    کک, فیل و دلفین مثالهای خوبی هستند.
    ککها حیوانات کوچک جالبی هستند آنها گاز می گیرند و خیلی خوب می پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند. اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون می پرد . پس از مدتی روی ظرف را سرپوش می گذاریم تا ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد . کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و با کمی سر درد پایین می آید . دوباره می پرد و همان اتفاق می افتد . این کار مدتی تکرار می شود . سر انجام در ظرف را بر می داریم کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع سرپوش برداشته شده درست است که محدودیت فیزیکی رفع شده است ولی کک فکر می کند این محدودیت همچنان ادامه دارد.

    فیلها را می توان با محدودیت ذهنی کنترل کرد . پای فیلهای سیرک را در مواقعی که نمایش نمی دهند می بندند . بچه فیلها را با طنابهای بلند و فیلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه به نظر می آید که باید بر عکس باشد زیرا فیلهای پرقدرت به سادگی می توانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولی این کار را نمی کنند علت این است که آنها  در بچگی طنابهای بلند را کشیده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند . سرانجام روزی تسلیم شده دست از این کار کشیده اند . از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و می ایستند آنها این محدودیت را پذیرفته اند.

    دکترادن رایل یک فیلم آموزشی در مورد محدودیتهای تحمیلی تهیه کرده است . نام این فیلم  " می توانید بر خود غلبه کنید  " است در این فیلم یک نوع دلفین در تانک بزرگی از آب قرار می گیرد نوعی ماهی که غذای مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته می شود . دلفین به سرعت ماهیها را می خورد . دلفین که گرسنه می شود تعدادی ماهی دیگر داخل تانک قرار می گیرند ولی این بار در ظروف شیشه ای دلفین به سمت آنها می آید ولی هر بار پس از برخورد با محافظ شیشه ای به عقب رانده می شود پس از مدتی دلفین از حمله دست می کشد و وجود ماهیها را ندیده می گیرد . محافظ شیشه ای برداشته می شود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در می آیند آیا می دانید چه اتفاقی می افتد ؟ دلفین از گرسنگی می میرد غذای مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولی محدودیتی که دلفین پذیرفته است او را از گرسنگی می کشد .

     ما دلفین نیستیم فیل و کک هم نیستیم ولی می توانیم از این آزمایشات درس بگیریم زیرا ما هم محدودیت هایی را می پذیریم که واقعی نیستند به ما می گویند یا ما به خود می گوییم نمی توان فلان کار را انجام داد و این برای ما یک واقعیت می شود محدودیت ذهنی به محدودیتی واقعی تبدیل می شود و به همان مستحکمی . چه مقدار از آنچه ما واقعیت می پنداریم واقعیت نیست بلکه پذیرش ماست.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • سه راهی (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:48 عصر)

    انسان سه راه دارد:
    راه اول از اندیشه می‌گذرد، این والاترین راه است.
    راه دوم از تقلید می‌گذرد، این آسان‌ترین راه است.
    و راه سوم از تجربه می‌گذرد، این تلخ‌ترین راه است.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • زیبایی (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:47 عصر)

    خدایا
    معبودم!
    تو به همه چیز آگاهی
     پس بادا که خواست تو پیوسته تحقق پذیرد
    در اندوه و شادی،
    معبودم !
    بادا که خواست تو تحقق پذیرد.
    خدایا هر روز که راه ستایش تو را می پیمایم
    با دیدگانی شگفت زده
    زیبایی را می جویم
    که ذات توست .
    و هر روز وظایف را با فروتنی به انجام می رسانم
    به برادران و خواهرانم یاری می رسانم
    از تو می‌خواهم به برادران و خوهرانم یاری برسانی
    دوستان خوب و بدم را ببخش و به نور خود روشن کن

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • زمان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:47 عصر)


    سه مسافر به رم رفتند. آن‌ها با پاپ ملاقات کردند.
     پاپ از مسافر اول پرسید: چند روز در اینجا می مانی ؟ مسافر گفت: سه ماه پاپ گفت :پس می‌توانی خیلی جاهای رم راببینی.
     مسافر دوم در پاسخ به سؤال پاپ گفت: من 6 ماه می مانم. پاپ گفت: پس تو بیشتر از همسفرت می توانی رم راببینی.
     مسافر سوم گفت: من فقط 2 هفته می مانم. پاپ به او گفت تو از همه خوش شانس‌تری. زیرا می‌توانی همه چیز این شهر راببینی

    مسافرها  متعجب شدند زیرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند. تصور کنید اگر هزار سال عمر می‌کردید، متوجه‌ی خیلی چیزها را به تاخیر می‌انداختید. اما از آنجایی که زندگی خیلی کوتاه است، نمی‌توان چیزهای زیادی را به تاخیر انداخت.  با این حال مردم این کار را می‌کنند.
    تصور کنید اگر کسی به شما می گفت فقط یک روز از عمرتان باقی است، چه می‌کردید؟
    آیا به موضوعات غیر ضروری فکر می‌کردید؟
    نه همه آنها را فراموش می‌کردید.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • رضای خدا (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:46 عصر)

    خدای رحیم و رحمان!
    خدای خوب و مهربان خدای صبور و بی نیاز!
     خدایی که مظهر قدرت، عزت، شرافت و پاکی ها هستی!
    تو را فقط، فقط به خودت، تو را به بی کرانی دریاهایت، تو را به عظمت کوههایت، به مخلوقاتت، به آفرینش پدیده هایت،
     و فقط به نام زیبای الله ات که مظهر همه چیز است قسم میدهیم،
     که کمکمان کن تا دستگیر بندگانت شویم، کمک مان کن تا ما هم مانند تو صبور، عظیم، شریف و پاک شویم تا بتوانیم همانی باشیم که گفتی و خواستی و اشرف مخلوقات باشیم
    ما را از بندگانت  بی نیاز  گردان و رحمتت را از ما ردیغ مدار  همانگونه که تا به حال نیز نکردی
     و ما تنها و تنها نیازمند همین رحمتت هستیم و از هر آنچه در بهشت وعده دادی فقط رضای تو را می خواهیم نه بهشتت را.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • رنگین کمان (چهارشنبه 86/7/18 ساعت 8:46 عصر)


    دخترک هاج و واج به آسمان خیره مانده بود . رنگهای زیبای رنگین کمان تصویری از یک تابلوی نقاشی را در ذهنش تداعی می کرد . سرخ ، آبی ، بنفش ، زرد ، ارغوانی ، نارنجی و رنگهای زیبا و آمیخته ای از تمام این رنگهای قشنگ . آسمان صاف بود و نسیم خنکی چشم هایش را نوازش می کرد.

    آنقدر محو تماشای زیبایی رنگین کمان بود که از یاد برده بود چند ساعتی است به آسمان می نگرد و متوجه عابرانی که از کنارش می گذشتند نبود . با صدای آواز خواندن کودکی که در نزدیکی اش بازی می کرد ناگهان به خود آمد . چند قدمی جلوتر رفت کودک مشغول لی لی بازی کردن بود با شنیدن صدای آواز او لبخندی زد . به کنار کودک رفت و نوازشش کرد و با اشاره ای به آسمان به کودک گفت : ببین چقدر آسمون قشنگ شده ، رنگین کمان دوست داری ؟

    کودک با اشاره او به آسمان نگاه کرد بعد از چند لحظه مات و مبهوت به دخترک نگاهی انداخت و گفت آسمون که رنگی نیست ، نمی بینی ابرها همه جا پر شده ؟ لحظه ای در سکوت فرو رفت . یعنی رنگین کمانی وجود نداشت ؟ پس او چه می دید ؟ اما رنگین کمانی که در آسمان دیده بود لحظه به لحظه زیباتر می شد ، اما او می دانست که رنگین کمان دل او هرگز خیالی و رؤیایی نیست فقط ابرها نمی گذاشتند که دیگران نیز رنگین کمان زیبا را ببینند . با کودک خداحافظی کرد ، برخاست و عصای سفیدش را باز کرد و به راهش ادامه داد .

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 291 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165491 بازدید
  •   درباره من
  • پاییز 1386 - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      پاییز 1386 - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •