من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
ایوب: برای پیروان و سالکان راه حق خودتان را معرفی کنید؟
شیطان: من شیطان هستم. همان که بنی آدم از کودک تا پیر و در هر مکان و زمان تا روز قیامت به من لعنت حق میفرستند. البته لعنتشان به تنهایی و بدون نام حق بر من تأثیری ندارد.
ایوب : فلسفه خلقت شما از سوی خداوند چیست؟
شیطان: خداوند مرا به پاسبانی درگاه خویش گمارده است تا هر ناخالص و ناپاکی نتواند از مرزهایی که توسط من محافظت میشوند، عبور کند. پس بدانید تا پاک و خالص نشوید من سد راه شما هستم، محال است بگذارم عبور کنید. من مأمور سری خداوند هستم مگر نه این است که میگویید: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» پس آن عدو منم.
ایوب : پس ابلیس کیست، آن را تشریح کنید؟
شیطان: ابلیس قدرت منفی محض است. او مظهر تجلی انرژی منفی و قدرتی است که به جریان میافتد تا جهان مادون را در ضلالت نگه دارد، جهانی که ارتعاشاتش حالات خشن ماده را نشان میدهد.
ایوب : پس شما چه ارتباطی با ابلیس دارید؟
شیطان: مرا با نامهای زیادی میخوانند مانند شیطان، ابلیس وعزرائیل و سلطان نیروهای منفی، تاریکی.
ایوب : وظیفه اصلی شما چیست؟
شیطان: من فرمانروای جهان مادی، فرمانروای جهان هیچ و مظهر حیلهگری هستم. وظیفه من مشغول نگهداشتن روحها در جهان های پایینتر است تا به جهانهای مثبت و خالص حق وارد نشوند مگر نه این است که دنیا زندان است. پس من زندانبان آن و بنی آدم زندانیان من.
ایوب : آیا ممکن است مأموریت خود را فاش کنید؟
شیطان: مأموریت من آزمودن مردم در مورد قانونهای خداوند است. باید اقرار کنم اگر در سیر تکاملی بنی آدم مانعی وجود نداشت، روح آدمی مطلقاً چیزی یاد نمیگرفت. موانع، علت تزکیه و رشد روح هستند، مگر نه اینکه یکی از اسامی دنیا دارالامتحان است. من نیز مدیر کل حوزه امتحانات بنی آدم هستم.
ایوب : شما ایجاد کننده چه چیزی هستید؟
شیطان: روح انسان ها برای اینکه به قرب خداوند برسند به تجربیات زیادی نیاز دارند که موانع برایشان ایجاد میکنند، من ایجاد کننده آن موانع هستم.
ایوب : چه موقعی حضور شما خیلی واضح است؟
شیطان: هنگامی که انرژی حق، با آگاهی انسانی فرد، ارتباط برقرار میکند. آنگاه من در درون او جنگهایی بین نیروی مثبت و منفی ایجاد میکنم و در کل یک مقاومت ذهنی خلق میکنم تا انسان مسیر تکاملی خود را طی کند ودر نهایت حکم خداوند که همه موجودات به سوی او بازمیگردند، تحقق یابد.
ایوب : چه کسانی دوستان و یاران شما هستند؟
شیطان: از بنی آدم هر کس که دارای صفات منفی و روح حقیری داشته باشند، آنان شیاطین انسی هستند. مثل ابوجهل، ابولهب که در کنار پیامبر اسلام(ص) بودند و از غیر بنی آدم، شیاطین، اجنهکافر، ارواح شریر و دیوان جزء لشگریان من هستند.
ایوب : آیا نظارتی بر شما هست؟
شیطان: بله، خدا و ولی او در زمین واکنش شما را در برابر من مشاهده میکند، قرار گرفتن در چنین موقعیتی یک آزمون است.
ایوب : چه چیزی را خیلی دوست دارید و آرزو میکنید؟
شیطان: برایم سخت است که آن را فاش کنم، ولی وقتی من در آگاهی فردی حضور دارم، امیدوارم که فرد شروع به زمزمه ذکر خالص حق نکند و اگر هم ذاکر است ذکر او فقط لقلقه زبانی باشد و بس، چون ذکر خالص خدا یعنی نابودی حضور من.
ایوب : برای گول زدن انسانها خودتان را به شکل چه چیزهایی درمیآورید؟
شیطان: هر چیزی که بتواند شماها را در جهانهای ماده و پایین نگه دارد. اگر لازم باشد خود را به شکل استاد، همسر شما، پدر، مادر، برادر، خواهر، دوست و یا هر چیز دیگری که بتواند توجه شما را جلب کند، و از توجه خالص به حق بازدارد، در خواهم آورد. برای مثال دستیابی به قدرت، ثروت، شهوت و هر آنچه آدمی بتواند با قدرت و ثروت فراهم آورد. بدانید که این سه (قدرت ، ثروت و شهوت) از بزرگترین ابزارهای من هستند.
ایوب : حمایت چه کسی تمام برنامههای شما را به هم میریزد؟
شیطان: حمایت خدا و ولی خدا در زمین چیزی است که ورود و تسلط مرا به روح و روان فرد غیرممکن میکند.
ایوب : اعتیاد بنی آدم به الکل، مواد مخدر و … برای شما چه کاربردی دارد؟
شیطان: درکل هرگونه اعتیادی در بنی آدم یک عدم تعادل رفتاری است؛ این اعتیاد هرچه باشد یعنی بهترین وسیله برای قربانی شدن انسان در راه اهدافم ومن گام به گام به مقاصد خود میرسم.
ایوب : چه موقع خودتان و تمام سربازان و نیروهایتان را فرا میخوانید؟
شیطان: هنگامی که یک جوینده راه حق، در خلوت و تنهایی خود در حال ارتباط با حق و تجربه نور و صوت خداوند است و یا در حال گرفتن یک تصمیم مهم مثبت و معنوی، است. با تمام قدرت آن را تحت فشار قرار میدهم و بیشتر بر روی ذهن آن فرد کار میکنم، چرا که بهترین سد و حجاب برای نرسیدن به خداوند و جهانهای مثبت حق، همین است.
ایوب : آزمایشگاه کاری شما کجاست؟
شیطان: مکانهای اصلی زندگی من مشترک با خانواده شما و محل کار و تحصیل شما و به طور کلی زندگی روزمره شماست آخر مگر نمیدانید که من نیز میتوانم در اموال و اولاد شما شریک باشم البته اگر خداوند اجازه فرماید و این شراکت تنها زمانی اتفاق میافتد که هنگام بدست آوردن و نگهداری اولاد و دارائی و کلاً مال دنیا از یاد خالص حق غافل باشید.
ایوب : آیا شما فقط در اتفاقات روزمره حضور دارید؟
شیطان: خیر، تا وقتی که شما به جهانهای مثبت و خالص حق راه نیافتهاید، همیشه با شما هستم. حتی در رویا و زمان خواب که آنجا راحتتر میتوانم شما را تحت کنترل قرار دهم، البته اگر تحت محافظت حق و ولی خدا در زمین نباشید.
ایوب : برای آنکه سالکین و واصلین حق و در کل همه مردم را از تجربه کردن نور و صوت خداوند دور کنید، چه میکنید؟
شیطان: ایجاد «شک و تردید» در اصل یک درس معنوی است، اما اگر آن را درک نکنند میتواند تجربه قدرت منفی وکامل باشد و بعد از آن «ترس» یکی دیگر از مواردی است که شماها را از ورود به راه حق و تجربه نور و صوت خداوند حق دور میکند. فکر میکنم همین دو مورد کافی باشد.
ایوب : اگر به شما اجازه ورود دهیم، چه میشود؟
شیطان: حضور من یعنی نبودن حق و نبودن حق یعنی سرباز شیطان بودن وزندگی بدون حق و عشق را تجربه کردن ویا وابستگی کامل به نفسانیات پنجگانه (خشم، طمع، غرور، شهوت، وابستگی) در زندگی شما.
|
|
عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است .
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد :
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود.
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.
در این هنگام، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد. یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد.
برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند.
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند، سپس باید چنگال هایش را از جای برکند. زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند .
سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده ... و 30 سال دیگر زندگی می کند.
چرا این دگرگونی ضروری است ؟
بیشتر وقت ها برای بقا، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .
گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .
تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .
|
|
زیر گنبد کبود
جز من و خدا کسی نبود
روزگار روبه راه بود هیچ چیز نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود بازی خدا نیمه کار مانده بود واژه ای نبود و هیچکس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت : تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد .
پرده ها کنار رفت خود به خود با شروع بازی خدا عشق افتتاح شد
سال هاست اسم بازی من و خدا زندگی است
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست
بازی که ساده است و سخت مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن کار مشکلی است
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی است
|
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت . دختر هابیل جوابش کرد و گفت : نه هرگز، همسریم را سزاوار نیستی؛ تو با بدان بنشستی و خاندان نبوتت گم شد . تو همانی که بر کشتی سوار نشدی ، خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را . به پدرت پشت کردی ، به پیمان و پیامش نیز .
غرورت غرقت کرد . دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها !
پسر نوح گفت : اما آن که غرق می شود، خدا را خالصانه تر صدا می زند، تا آن که بر کشتی سوار است . من خدایم را لابلای طوفان یافتم . در دل مرگ و سهمگینی سیل .
دختر هابیل گفت : ایمان قبل از واقعه به کار می آید،در هول و هراسی که تو گرفتار شدی، هر کفریبدل به ایمان می شود . آن چه تو به آن رسیدی، ایمان به اختیار نبو، پس گردنی خدا بودکه گردنت را شکست .
پسر نوح گفت : آنها که بر کشتی سوارند، امنند و خدایی کجدار و مریض دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود . من آن غرقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم . خدای من چنان خطیر است که هیچ طوفانی آن را از کفم نمی برد .
دختر هابیل گفت : باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری. گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد .
پسر نوح خندید و خندید و گفت : شاید آن که جسارت عصیان دارد . شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد !
دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت : شاید، شاید پرهیزگاری من به ترس و تهدید آغشته باشد، اما نام عصیان تو دلیری نبود . دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر ، مجال آزمون و خطا نیست .
پسر نوح گفت : به این درخت نگاه کن، به شاخه هایش، پیش از آنکه دست های درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند . گاهی برای رسیدن به نور باید باید تاریکی را تجربه کرد . گاهی برای رسیدن بخدا باید از پل گناه گذشت ...
من اینگونه به خدا رسیدم، راه اما راه خوبی نیست. راه تو زیباتر و مطمئن تر است دختر هابیل!
پسر نوح این را گفت و رفت و دختر هابیل تا دوردست ها تماشایش کرد و سال هاست که منتظر است و سالهاست که با خود می گوید : " آیا همسریشم سزاوار بودم ؟! "
|
|
|
|
|