سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

داستانک - ماوراء

عشق از زبان کودکان (جمعه 86/7/6 ساعت 3:21 عصر)


عشق وقتیه که مادر بزرگ من آرتروز گرفته، نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه. پدر بزرگم این کار رو براش میکنه ،حتی حالا که دستاش آرتروز گرفتن .

عشق وقتیه که شما واسه غذا خوردن میری بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو میدهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو به شما بده.

عشق  وقتیه که مامان برای بابا قهوه درست میکنه قبل از اینکه بده به بابا امتحانش میکنه  تا مطمئن بشه که طعمش خوبه.

عشق وقتیه که شما همش همدیگر رو میبوسید بعد وقتی از بوسیدن خسته شدید هنوز دوست دارید با هم باشید پس بیشتر با هم حرف میزنید.

عشق وقتیه که شبها مامان منو میبوسه تا خوابم ببره.

عشق وقتیه که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا.

عشق وقتیه که مامان بابا رو خندان می بینه و بهش میگه که هنوز از رابرت ردفورد خوش تیپ تره.

عشق وقتیه که سگت می پره بغلت و صورتت رو لیس میزنه حتی اگه تمام روز تنهاش گذاشته باشی.

عشق وقتیه که خواهر بزرگترم تمام لباسهای خودشو میده به من و خودش مجبور میشه بره بیرون تا لباس جدید بگیره.

عشق وقتیه که موقع رفتن از جای از موزه هاتون ستاره های کوچولویی خارج میشن.

عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی خسته ای به لبت میاره.

عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگهداری و با دقت گوش کنی.
اگه می خوای دوست داشتن رو یاد بگیری باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی.

عشق مثل یه پیرزن و پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن بعد از سالها زندگی.

عشق اون موقعس که تو به پسره میگی از تیشرتش خوشت میاد بعد اون هر روز می پوشتش.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دلیل این همه رنج چیست؟ (جمعه 86/7/6 ساعت 3:16 عصر)


    علت اینکه, خدا اجازه می دهد که در دنیا این همه درد و رنج و مشقت وجود داشته باشد چیست؟
     
    داستان کوتاه زیر این موضوع را روشن می کند.
    مردی به آرایشگاه رفت تا آرایشگر موهایش را کوتاه کند, آرایشگر که مشغول کار شد طبق عادت همیشگی با مشتری شروع به صحبت کرد.  درباره موضوعات مختلفی تبادل نظر کردند تا موضوع گفتگو به «خدا» رسید.  آرایشگر گفت: « من ابداٌ به خدا اعتقاد ندارم.»  مشتری پرسید: «چرا اینگونه فکر می کنی و عقیده داری؟
     
    آرایشگر گفت « کافی است پایت را از اینجا بیرون بگذاری و به خیابان بروی تا دریابی که خدا وجود ندارد به من بگو اگر خدا وجود دارد چرا این همه آدم های مریض در دنیا هست؟ اگر خدا هست وجود این همه کودک آواره, یتیم به چه معنی است؟ اگر خدا هست پس  نباید رنج و مشقتی وجود  داشته باشد. 

    من نمی توانم تصور کنم خدائی که همه را دوست دارد اجازه دهد این وضعیت ادامه داشته باشد."
     مشتری لختی فکر کرد, ولی نخواست جوایش را بدهد مبادا  مشاجره ای در بگیرد.  بعد از اتمام کار وقتی مشتری آرایشگاه را ترک کرد, درست همان لحظه مردی را با موهای بسیار بلند و ریش های ژولیده و بسیار کثیف دید.  مشتری به آریشگاه برگشت و به آرایشگر گفت:" آیا می دانی که در دنیا ابداٌ  آرایشگر وجود ندارد؟»  آرایشگر گفت «چگونه چنین ادعائی می کنی, در حالی که من اینجا هستم و همین چند دقیقه پیش موهای ترا اصلاح کرده ام؟

    مشتری ادامه داد: «آرایشگر وجود ندارد چون اگر وجود داشت آدمی به آن شکل و شمایل با آن موهای بلند و ژولیده وجود نداشت»  و  اشاره کرد به همان مرد کثیف و ژولیده که حالا داشت از مقابل آرایشگاه عبور می کرد . آرایشگر گفت: «نه, من وجود دارم, چرا آن مرد به پیش من نمی آید؟

    «دقیقاٌ همین طور است» مشتری تأیید کرد . و نکته همین جاست, خدا هم وجود دارد.  دلیل وجود این همه مصائب آن است که مردم به سوی خدا روی نمی آورند و دنبالش نمی گردند.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • آی آدمها (جمعه 86/7/6 ساعت 3:10 عصر)

    آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
    یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
    یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید
    آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
    آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
    که گرفتستید دست ناتوانی را
    تا توانایی بهتر را پدید آرید
    آن زمان که تنگ می‌بندید
    بر کمرهاتان کمربند
    در چه هنگامی بگویم من
    یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جان قربان
    آی آدمها که بر ساحل، بساط دلگشا دارید
    نان به سفره جامه‌تان بر تن
    یک نفر در آب می‌خواند شما را
    موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
    باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
    سایه‌هاتان را ز راه دور دیده
    آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی‌تابیش افزون
    می‌کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
    آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید
    موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
    پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده. بس مدهوش
    می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می‌آید:
    "آی آدمها.."
    و صدای باد هر دم دلگزاتر
    در صدای باد بانگ او رساتر
    از میان آبهای دور یا نزدیک
    باز در گوش این نداها
    "آی آدمها..."

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • آنچه آموختم (جمعه 86/7/6 ساعت 9:51 صبح)


    -  آموخته ام که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین خاطره در بزرگسالی است
    - آموخته ام که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
    - آموخته ام که پول شخصیت نمی خرد 
    -  آموخته ام که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
    -  آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
    - آموخته ام که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
    - آموخته ام که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
    - آموخته ام که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
    - آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
    - آموخته ام که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.
    - آموخته ام که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
    - آموخته ام که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
    - آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
    - آموخته ام که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم،  اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم
    - آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید
    - آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است :
     وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   31   32   33   34      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 477 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165677 بازدید
  •   درباره من
  • داستانک - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      داستانک - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •