سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

زمستان 1386 - ماوراء

پیشانی بندگی (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:28 عصر)


مهربانا !
ای بخشنده مهربان  ...
ای آنکه از پشت حجابهای غیب بر پیدا و پنهان ما آگاهی
و در ماورای نور و ظلمت اسرار ناگفته را می شنوی
و ارتعاش اندیشه را در پرده های لطیف مغز می بینی
ترا به یگانگی و عظمت میشناسم
و بر آستان شکوه و قدرت تو پیشانی بندگی بر خاک می گذارم.
ترا با دیدگان بینا نمی بینند ، ولی نادیده ات نیز نمی انگارند.
فروغ جمال تو در قلب ها و عواطف شعله عشق می افروزد ،
اماجلوه دلبری تو از چشم انداز مستور است.
دستگاه خداوندی تو آنچنان بلند است
که پرواز اندیشه از پیرامون آن محال باشد ،
ولی دست دل نواز و مهربان تو در اعماق دریاها و خمیدگی دره ها
کوچکترین و پست ترین ذرات موجود را مشمول نوازش و مهربانی خود قرار میدهد.

 


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • مرگ (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:28 عصر)

    در نیمه راه، از رفتن باز ایستادم و در راه ماندم.
    همسفرانم هیچکدام مرد سفر نبودند. مرد زیستن بودند و ماندن و خوشبختی!
    افسوس... داستانم دراز است و دشوار...حکایتش سخت است..
    و حال، در کنار این جاده متروک، درمانده ام و یک گام نمی توانم برداشت.
    چه بگویم؟ چه سخت است. خدایا مرا راهنمایی کن! مرا بگو چه کنم؟
    خدایا ! هرگز در عمرم به چنین حیرتی گرفتارم نکرده ای، آزمایش سختی است. تو هرگز مرا این چنین ساکت و بی رحمانه نمی آزمودی، از امتحان های پیشین، به سادگی گذشتم و لحظه ای در کنار سدها و مانع ها و تنگناها و پرتگاهها درنگ نکردم و در هیچ باتلاقی نماندم...
    نمی توانم خوب حرف بزنم، اصلا قدرت وصف شرح و تشبیه و حوصله استعاره و کنایه و ظرافت بیان و ازین حرفها را ندارم. حالم خوب نیست!
    گاهی اینجور می شوم. هیچکس باور نمی کند که کسیکه کلمات در دستش همچون موم، نرم و رامند، گاهی در برابر حتی یک نفر از تمام کردن یک جمله عاجز می ماند. چنان حرف زدن و آن هم حرف زدن ساده عادی برایش دشوار می شود که دلش می خواهد هر چه زودتر از آن تنگنای سخت بگریزد و تنها بماند و آن همه هیجان و فشار و اختناق را که بی طاقتش کرده است، احساس نکند.
    کلمات همچون گلوله های مشتعل آتش، میان سینه و لبهایش پراکنده می شوند و او نمی داند چه کند؟ فرو دهد؟ برآورد؟ چه کند؟...
    می دانی که چه می گویم؟! شاید بدانی، اما هیچگاه نخواهی دانست که چگونه می گویم؟
    هرگز نخواهی دانست.هرگز!... و چه خوب! چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها است که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است و چقدر دعا می کنم که بعضی از حرفها را نشنوی، بعضی از رنگ ها را نبینی، بعضی افکار را نفهمی و بعضی حالات را حس نکنی.
    وصیت کردن هم چقدر سخت است! آدم حتی در آخرین نفسی که بر می آورد، نمی خواهد به خودش بقبولاند که دیگر زندگی اش تمام شده است. باید با عمر خویش وداع کند! نمی خواهد باور کند که باید زندگی را رها کند، چشمش را بر روی ماه ببندد، دیگر آسمان آبی را نبیند...
    بهرحال سرنوشت رسید و من به سرنوشت رسیدم. دیگر چنان بدان نزدیک شده ام که جای انکاری نیست. نمی توانم آن را نادیده بگیرم. نمی توانم سرم را به قصه ها و افسانه ها و مزمزه آرزوها گرم کنم. فاصله خیلی نزدیک است. دارم دیوار را بر روی پیشانی و سینه ام احساس می کنم. دیگر یک قدم نمی توان برداشت. می فهمی؟ نه، نه، نمی فهمی!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • لحظه‌یی با خدا (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:27 عصر)

    دخترک چیزهای زیادی برای برادرش آورده بود . روی پتویی که کنار باغچه پهن بود، قطار را برایش روشن کرد. پسرک چقدر از حرکت قطار ذوق می‌کرد وقت ملاقات تمام شد و موقع جدا شدن دخترک گفت :
    هفته دیگه که اومدم برات یک ماشین پرنده می آورم . پسرک فقط نگاهش کرد. وقتی دختر از آسایشگاه معلولین جسمی و ذهنی خارج می شد، هنوز نگاهش به چشمهای برادرش بود و آرام گفت : با ماشین پرنده می تونی به هر جائی که آرزو کنی بری ...

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • کویر (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:26 عصر)


    آن چه در کویر می روید گز و تاق است .                                 
     این درختان بی باک صبور و قهرمان که علی رغم کویر  بی نیاز از آب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی .
    از سینه ی خشک و سوخته ی کویر به آتش سر می‌کشند و می ایستند و می مانند :
    هر یک رب النوعی بی هراس  مغرور  تنها و غریب .
    گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می شوند .
    این درختان شجاعی که در جهنم می رویند اما اینان برگ و باری ندارند  گلی نمی افشانند  ثمری نمیتوانند داد .
    شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن در نهاد ساقه شان یا شاخه شان می خشکد می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر از ریشه شان بر می کنند و در تنور شان می افکنند و ...  این سرنوشت مقدر آنهاست .
    بید را در لبه استخری کناره ی جوی آب قناتی در کویر میتوان با زحمت نگاه داشت .
    سایه اش سرد و زندگی بخش است .
    درخت عزیز ی است اما همواره بر خود می لرزد .
    در شهر ها و آبادی ها نیز بیمناک است که هول کویر در مغز استخوانش کرده است .
    اما آنچه در کویر زیبا میروید خیال است !
    این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می کند می بالد و گل می افشاند و گل های خیال  گل هایی هم چون قاصدک آبی و سبز و کبود و عسلی ... هر یک به رنگ آفریدگا رش به رنگ انسان خیال پرداز و نیز به رنگ آن چه قاصدک به سویش پر می کشد و به رویش می نشیند.
    خیال - این تنها پرنده ی نامریی که آزاد و رها همه جا جولان دارد - سایه ی پرواز ش تنها سایه ای است که بر کویر می افکند و صدای سایش بال هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد و آن را ساکت تر می نماید .
     آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال های این پرنده شاعر سخن می گوید .
    کویر انتهای زمین است : پایان سرزمین حیات است .
    در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از ان است که ماورا الطبیعه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید : می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از این جا بر خاسته ا ندو به سوی شهر ها و آبادی ها امده اند .

     << در کویر خدا حضور دارد ! >>

    این شهادت را یک نویسنده رومانیایی داده است که برای شناختن محمد ( ص )  و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش میرسد و حتی درختش غارش کوهش هر صخره ی سنگش و سنگ ریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است .

    در کویر شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید . اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم ! لطافت و زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • گمشده (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:26 عصر)

    هر کسی گمشده ای دارد
    و خدا گمشده ای داشت.
    هر کسی دوتاست
    و خدا یکی بود.
    و یکی چگونه می توانست باشد؟
    هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
    و خدا کسی که احساسش کند نداشت.
    عظمت هاهمواره در جست وجوی چشمی است که آن را ببیند.
    خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد.
    و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد.
    و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.
    و غرور در جست وجوی غروری است که آن را بشکند.
    و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور
    اما کسی نداشت.
    و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند.
    زمین را گسترد و آسمان ها را برکشید.
    کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند.
    و طوفان ها برخاست و صاعقه ها درگرفت.
    و باران ها و باران ها و باران ها.
    "در آغاز هیچ نبود کلمه بود و کلمه خدا بود".
    و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.
    و با نبودن چگونه توانستن بود؟
    و خدا بود و با او عدم بود.
    و عدم گوش نداشت.
    حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم.
    و حرف هایی هست برای نگفتن
    حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
    و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
    حرف هایی بی قرار و طاقت فرسا
    که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
    کلماتش هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
    اینان در جست وجوی مخاطب خویشند.
    اگر یافتند آرام می گیرند
    و اگرنیافتند روح را از درون به آتش می کشند.
    و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت.
    درونش از آن ها سرشار بود.
    و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
    و خدا بود و عدم.
    جز خدا هیچ نبود.
    در نبودن نتوانستن بود.
    با نبودن نتوان بودن.
    و خدا تنها بود.هر کسی گمشده ای دارد.
    و خدا گمشده ای داشت...

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • درویش (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:24 عصر)

    روزی در یک روستا، درویشی در حال گذر بود. در همان حال کودکی بر پشت بام یکی از خانه ها بازی می‌کرد. به ناگه کودک، بر لب بام آمد و در مقابل چشمان وحشت زده‌ی اهالی به پایین پرتاب شد.
    درویش به محض مشاهده ی صحنه فریاد زد: "نگه اش دار"
    سقوط شتابناک کودک آرام شد. درویش دوید و کودک را سالم به مادرش برگرداند!
    مردم به دور درویش حلقه زدند و او را از اولیاءالله دانستند و هر یک به تعارف صفتی را به درویش نسبت دادند.
    درویش اهالی را ساکت کرد و گفت: "اینان که می گویید، من نیست ام! من فقط بنده ی معمولی خداوند هستم که به فرامین او، گوش جان سپرده و عمل کرده ام و لحظه ای که این صحنه را دیدم، گفتم خدایا! او را نگه دار!"
    "زیرا من با خداوند دوست هستم و عمری به دستورات اش گوش کرده ام و عمل نموده ام، و اینک از او یک درخواست کردم و او اجابت کرد. پس می بینید که اتفاق مهمی نبود.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • اندیشه‌ها (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:24 عصر)


    محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد.  
     ما ندرتاً درباره آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم.  
     آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند   . 
     لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. 
     تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت.  
     باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند . 
     کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است    .  

    اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. 
     بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری. 
     لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید . حتی لازم نیست منتظر شوید ، فقط بیاموزید آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهره‌اش بردارید انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور به پای شما در خواهد غلطید  . 
     گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد . 
     اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی .
     کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند. 
     پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی  . 
     کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد .  
     تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است .
     بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند . 
     از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کنو امید به فردا داشته باش  . 
     برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت . 
     انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن , زیبا و آراسته باشد . 
     لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد . 
     تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند   .

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • 12 اصل در زندگی (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 6:23 عصر)

    سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند: زمان، کلمات و موقعیت ها.
    سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند: آرامش، امید و صداقت.
    سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند: رؤیا ها ، موفقیت و شانس .
    سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند: عشق، اعتماد به نفس و دوستان.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • شکستن (شنبه 86/11/20 ساعت 8:23 صبح)

    هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن:
    اعتماد، قول، رابطه و قلب
    زیرا وقتی این‌ها می‌شکنند صدا ندارند ولی درد بسیاری دارند.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • راز آفرینش (شنبه 86/11/20 ساعت 8:23 صبح)

     

    آری، راز آفرینش را می دانم. نوک زبانم هست. اتفاقاً بسیار ساده است. شاید بسیار هم مسخره باشد. اما هرقدر به  مغزم فشار می آورم بر زبانم نمی آید. انگار که روی نوک زبانم گیر کرده است. فقط منتظر شلیک یک گلوله در مغزم است. تا این راز بر زبان جاری گردد!گلوله در خان چرخیده است. هم اوست که آمده نفسم را بگیرد. اینک راز هستی بر زبانم جاری شده است اما کسی را نمی بینم که این راز را بر او برملا سازم.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 27 بازدید
    دیروز: 15 بازدید
    کل بازدیدها: 165891 بازدید
  •   درباره من
  • زمستان 1386 - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      زمستان 1386 - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •