سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

پاییز 1386 - ماوراء

یادبود (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:30 عصر)

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند.
 
مرد به آرامی گفت : « مایل هستیم رییس راببینیم .» منشی با بی حوصلگی گفت :« ایشان تمام روز گرفتارند.» خانم جواب داد : « ما منتظر خواهیم شد. »
منشی ساعت ها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند.
اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند که این کار نامطبوعی بود که همواره از آن اکراه داشت. وی به رییس گفت :« شاید اگرچند دقیقه ای آنان را ببینید، بروند.»
رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اینکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بریزد،خوشش نمی آمد. رییس با قیافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت.

خانم به او گفت : « ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اماحدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم ؛ بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم. » رییس تحت تاثیر قرار نگرفته بود ... ا و یکه خورده بود. با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد ، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان می شود .»

خانم به سرعت توضیح داد :« آه ، نه. نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم .» رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت : « یک ساختمان ! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است ؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت ونیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست ازشرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت : « آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم ؟» شوهرش سر تکان داد. قیافه رییس دستخوش سر درگمی و حیرت بود. آقا و خانم" لیلاند استفورد" بلند شدند و راهی پالوآلتو در ایالت کالیفرنیا شدند ، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که نام آنها را برخود دارد:
 دانشگاه استنفورد ،
 یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • امید (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:29 عصر)


    شمع ها به آرامی می سوختند. فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آنها را بشنوی.
    اولی گفت: من صلح هستم! با این وجود هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد، من معتقدم که از بین می روم . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت.
    دومی گفت: من ایمان هستم! با این وجود، من هم ناچارا مدت زیادی روشن نمی مانم، بنابراین معلوم نیست که چه مدت روشن باشم. وقتی صحبتش تمام شد، نسیمی ملایم بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد.

    سومی گفت: من عشق هستم! و آن قدر قدرت ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیک ترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد.
    شمع چهارم گفت: نترس. تا زمانی که من روشن هستم، می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم.
    من امید هستم. کودک با چشمهای درخشان، شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد.
    چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگی تان خاموش نشود.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • استجابت دعا (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:29 عصر)

    یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت .
    او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت: من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند. اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند «ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟». این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرا انداخته. از شما کمک میخواهم. من را راهنمایی کنید که چگونه آنها را اصلاح کنم؟

    کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت: این واقعاً جای تاسف دارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند... من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم . آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند. به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید. شاید در مجاورت طوطی های من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند .

    خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت. فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت. کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت .
    یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟
    طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد !

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • عشق (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:28 عصر)

    به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.
    عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.
    عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • بی نیازی (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:27 عصر)

    تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم.
    حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی‏کنم.
    چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم.
    عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم.
    همچنانکه خدای  را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم.
    و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • آیا می دانید؟ (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:27 عصر)


    آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند

    آیا میدانستید که آنهایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران میکنند خود به کسی برای مراقبت نیاز دارند

    آیا میدانستید که  سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است  دوستت دارم  متاسفم و به من کمک کن  میباشد

    آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند

    آیا میدانستیدکه کسانی که زرد میپوشند از زیبایی خود لذت میبرند

    و آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند

    آیا میدانستید که زمانی که به کسی کمک میکنید اثر آن دوبار به سوی شما بر میگردد

    و آیا میدانستید که نوشتن احساسات بسیار آسانتر از رودرو بیان کردن آنهاست اما ارزش رودرو گفتن بسی بیشتر است

    آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد

    آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید رویاهایی مانند عشق ثروت سلامت اگر آنها رابا اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را میدانستید از آنچه قادر به انجامش بودید متعجب میشدید 
     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • هفت اصل در زندگی (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:26 عصر)


    اصل اول: در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.

    اصل دوم: دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار می‌رود که قبل از آن‌که نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید.

    اصل سوم: پس از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوق‌العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد. به همین ترتیب قبل از آن‌که بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید.

    اصل چهارم: اگر فکر می‌کنید، آموزگارتان سختگیر است، سخت در اشتباه هستید. پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سختگیرتر از آموزگارتان است، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.

    اصل پنجم: آشپزی در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگ‌های ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند، از نظر آنها این کار «یک فرصت» بود.

    اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

    اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشوید، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما می‌رسد، ملال‌آور نبودند.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دو فرشته (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:26 عصر)

    دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
    این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
    فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!))
    شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نوازرفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
    صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.
    فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟

    خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد!
    فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم.

    دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!
    همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم.
    پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمدهاند!

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • زندگی چیست؟ (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:25 عصر)


    فراموش نکنید
    زندگی،پوشیدن مکرر یک لباس نیست
     
    زندگی این است!
    زندگی یک بازی نیست،عمر عزیز شماست.می‌خواهید با آن چه کار کنید؟
    آیا فکر می‌کنید به معنای واقعی زندگی می‌کنید؟ آیا از هر لحظه عمرتان لذت می‌برید؟ آیا از فرصتهایی که پیش می‌آید،استفاده می‌کنید؟
    باید بدانیم که توانایی ما همیشه کامل نیست،گاهی ترس و تردید راهمان را سد می‌کند و افکار مایوسانه و عادات بد را درما ایجاد می‌کند.
    فکر کنید،سه-چهار هفته دیگر بیشتر زنده نیستید.
    آن وقت چه کار می‌کنید؟
    حرفی برای گفتن دارید؟
    دلتان برای کسی یا چیزی تنگ می‌شود؟
    حالا قدر همه آنها را بدانید.

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • معروفترین ضرب المثل های جهان (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:24 عصر)


    اگر می خواهی جسمت سالم باشد زبانت را زندانی کن. ((اسکاتلندی))
    اگر درخت پیر را جا به جا کنی خشک می شود. ((اسکاتلندی))
    آدم تنبل عصای شیطان است. ((ولز))
    آسانترین کارها شکست خوردن است. ((ولز))
    آدم تمیز خیلی آسانتر کثیف می شود.((بلغارستانی))
    اگر قلب حرف نزند ،دل حرف می زند. .((بلغارستانی))
    آب ممکن است به خواب رود ولی دشمن بخواب نمی رود. ((بلغارستانی))
    اول کار کن وبعد استراحت.((جزایر انگلیس))
    اگر دو خر گوش را تعقیب کنی ،هیچ یک را شکار نخواهی کرد. ((جزایر انگلیس))
    اخبار بد زود منتشر می شود. .((جزایر انگلیس))
    ادب حتی گربه را خشنود می کند. ((چکواسلوکی))
    اگر می خواهی گرم باشی باید دود را تحمل کنی.((چکواسلوکی))
    آنچه مردان را طاس می کند گذر زمان است نه شانه. ((چکواسلوکی))
    امید رؤیای بیداران است.((دانمارکی))
    ما انقدر پولدار نیستیم که کالای ارزان بخریم.((ایرلند
    آب به طرف ساحل می رود و پول به طرف مرد ثروتمند. ((دانمارکی))
    انسان باید با دیگرن کم و با خودش زیاد حرف بزند. ((دانمارکی))
    انسان فرزند مرگ است. ((هلندی))
    انسان پیرتر می شود و بیماری جوانتر. ((هلندی))
    آنچه خم نمی شود می شکند.((استونی))
    اول تخم را بگذار و بعد قدقد کن. ((استونی))
    آنکه رنج می برد زیاد عمر می کند. ((استونی))
    آدم عا قل فقط یکبار فریب می خورد.((فنلاندی))
    انسان هرگز نمی افتد مگر به طرفی که به سویش تکیه می کند.((فرانسوی))
    امید است که آینده را می سازد. ((فرانسوی))
    اشک ، زبان خاموش اندوه است. ((فرانسوی))
    اگر می خواهی یک جفت کفش محکم وخوب بسازی برای پاشنه اش از زبان زن استفاده کن هر
    گز فرسوده نخواهد شد. ((فرانسوی))
    انتخاب یک زن و یک هندوانه دشوار است. ((فرانسوی))
    اگر توانستی جلوی زبانت را بگیری توانایی زندگانی با زن را خواهی داشت. ((فرانسوی))
    اقبال و شیشه زود میشکنند. ((آلمانی))
    افتادن درگل و لای ننگ نیست؛ننگ در این است که در همانجا بمانی. ((آلمانی))
    استراحت دائم پا را خسته می کند. ((آلمانی))
    اگر می خواهی قوی باشی نقاط ضعف خود را بدان. ((آلمانی))
    آنچه که شیطان نمی تواند زن، می تواند. ((آلمانی))
    آتش را نمی توان با آتش خا موش کرد.((یونانی))
    اگر پوست شیر در دسترست نیست پوست روباه را بر تن کن. ((یونانی))
    هرگز نگذار که دشمن بفهمد که پاهایت می لرزد (اسکاتلندی)
    اگر می خواهی مرد را بسنجی او را با زن آزمایش کن و اگر می خواهی زن را بسنجی او را با طلا و طلا را با آتش ( چینی)
    انسان نه نا گهان ثروتمند می شوند و نه ناگهان خوب. ((یونانی))
    اگر از گرگ در زمستان نگاهداری کنی در تابستان می خوردت. ((یونانی))
    اگر بینی بین دو چشم نبود ، چشمها همدیگر را می خوردند. ((گرجستانی))
    اگر باد نمی بود عنکبوتان آسمان را به تار خود مستور می کردند. ((طبرستانی))
    اگر روزت کوتاه است ، سال کوتاه نیست. ((اسلواکی))
    اسب تندرو زود خسته می شود. ((اسلواکی))
    آنچه که تعمیر نا پذیر است ، از یاد ببر و کمتر نا راحت شو. ((اسلواکی))
    اگر از پشه فرار کنی ، نیشش تیز تر خواهد بود . ((اسلواکی))
    اشتباه می تواند حتی از یک شکاف بگذرد ، ولی ((حقیقت)) در یک دروازه گیر می کند.((اتازونی ))
    آتش دیگ پر را نمی ترکاند. (( کیچی (سرخپوستان شمالی) ))
    ابرو سلخورده تر از ریش است.((نگرویی
    امروز برادر بزرگ فرداست. ((نگرویی))
    آب هرگز راهش را گم نمی کند. ((بانتو))
    اگر عاشق می شوی عاشق ماه شو و اگر می خواهی دزدی کنی؛شتر بدزد.((مصری))

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   21   22   23   24   25   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 168 بازدید
    دیروز: 61 بازدید
    کل بازدیدها: 166093 بازدید
  •   درباره من
  • پاییز 1386 - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      پاییز 1386 - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •