سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

پاییز 1386 - ماوراء

واقعیت چیست؟ (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:24 عصر)


پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است Stacy .به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق،پسرت John


پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • صحبت با خدا (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:23 عصر)

    روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را زندگی ام را !
    به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم.به خدا گفتم : آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد.او گفت :آیا سرخس و بامبو را میبینی؟
    پاسخ دادم :بلی . فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم ، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .به آنها نور و غذای کافی دادم.دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود.من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند وزیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم .

    در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند.اما من باز از آنها قطع امید نکردم . در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم میکردند.
    خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم میساختی . من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.
    هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک میکنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد میکنی و قد میکشی!
    از او پرسیدم : من چقدر قد میکشم.
    در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد میکند؟
    جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
    گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی.
    به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • رز سفید (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:22 عصر)

    چنان مغرور بود که همیشه خود را از دیگران جدا می کرد، حتی در گلدان گلفروشی.
    روزی دختر و پسری جوان به گلفروشی آمدند و دسته گلی برای عروسی شان سفارش دادند.
    او باز هم خود را از دیگران جدا کرد. مدتی گذشت، همه رفته بودند و او احساس تنهایی می کرد.
    پیرمردی وارد شد و شاخه ای رز سفید خواست...
    پیرمرد ساعتی بعد او را بر سنگ گوری گذاشت

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • کاریکلماتور (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:21 عصر)

    تاریخ مصرف موش و ماهی را گربه تعیین می کند.
     روزگار شب سیاه است.
     اغلب مردم استحقاق دارند موز را با پوستش بخورند.
     اگر پوست موز بودم کسی را زمین نمی زدم.
     مسیر خورشید تاول می زند.
     در زمستان پوست موز را نمی کنم چون می ترسم سرما بخورد.
     در حال مستی به خودم تنه می زنم.
     درباره موش حرف می زدم تا سرو کلّۀ گربه ظاهر شد، حرفهایم پا به فرار گذاشتند.
     افرادی که خود را با طناب حلق آویز می کنند هیچ فکر نمی کنند که در آینده رختهایشان را روی چه پهن خواهند کرد؟
     آب از تشنگی هلاک شد.
     ساعتم وقتی می خوابد خواب ساعت زنانه می بیند.
    عزراییل جسمم را گرفت.
     برای گربه تحقیرآمیز است که با مرگ موش خودکشی کند.
     برای آزادی پرنده پایش را گرفتم و از لای میله های قفس بیرون کشیدم. هم اکنون یکی از پاهای پرنده آزاد است.
     برای اینکه از گرسنگی تلف نشوم با هفت تیر به عمرم خاتمه دادم.
     آتش فشانی، تهوع کره خاکی است.
     غم سیفون اشکم را کشید.
     به عقیدۀ گیوتین سر آدم زیادی است.
     گربه بیش از دیگران به فکر آزادی پرنده محبوس است.
     ماهی به آب دسترسی نداشت ناگذیر شد برای گذاردن نماز تیمم کند.
     تصویرِ لختِ معشوقه ام را در آینه بایگانی نمودم.
     برای اینکه قفس مزۀ محبوس بودن را بفهمد آن را داخل قفس بزرگتری کردم.
     موشی که گربه صفت بود خودش را خورد.
     پشه ها را در پشه بند محبوس کردم و با خیال راحت در فضای آزاد به استراحت پرداختم.
     درست در همان محلی که روی ریل دراز کشیده بودم قطار از خط خارج شد.
    تنها این کافی نیست که زنبورعسل بخواهد روی گل بنشیند بلکه رضایت گل هم شرط است.
     برای اینکه حرفهای بزرگی بزنم دهانم را زیر میکروسکوپ می گذارم.
     پرنده را بیرون قفس محبوس نمودم.
     واژۀ پوست موز سایر واژه ها را زمین زد.
     در خشکسالی بچه ها قنداقشان را خیس نمی کنند.
     هفت تیر این معنی را می دهد که انسان باید در هفت روزِ هفته خودکشی کند.
     افرادی که پوست موز را زمین می اندازند با شخص خاصی دشمنی ندارند.
     زن اگر لباس زیرش گران قیمت تر از لباس رویش باشد وارونه لباس می پوشد.
     ناف، مهر استانداردِ شکم.
     سر خورشید همیشه گرم است.
     پرندۀ ساده لوح به قصد خودکشی خودش را از بالای ساختمان به طرف زمین پرتاب کرد.
     بیضی، دایرۀ مست.
     پشۀ مالاریا به قصد خودکشی خودش را از بالای پاهایش به پایین پرتاب کرد.
     غم می خندید و شادی می گریست.
     برای اینکه از مخارج خودکشی شانه خالی کنم زندگی می نمایم.
     موزِ مردم آزار پوست خودش را کند و زیر پای عابری انداخت.
     واژه به قصدِ خودکشی خودش را از بالای زبانم به پایین پرتاب کرد.
     خورشید در اثرِ سوختگی درگذشت.
     وقتی به گل فکر می کنم زنبور روی سرم می نشیند.
     همیشه خودم را با سایه ام اشتباه گرفته ام، چون من یک سیاه پوستم.
    برای اینکه واژه ها را نَجَوَم، سرِ غذا صحبت نمی کنم.
     سالنامۀ عمرم بهاری نداشت.
     ساعتی که پاندول دارد، ساعتِ نَر است.
     ساعت دیواری به محض اینکه چشمش به من می اُفتد دستش را روی پاندولش نگه می دارد.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • کلام ساده (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:21 عصر)

    نه طوطی باش که گفته دیگران را تکرار کنی و نه بلبل باش که گفته خود را هدر دهی
    گذشت زمان آدمی را پیر نمیسازد، بلکه ترک آرمانها و کمال مطلوبهاست که ما را فرتوت و افتاده میکند
    در خوشی دوستان ما را می شناسند و در ناخوشی ما دوستان را
    از مخالفت نترسید بادبادک وقتی می تواند بالا برود که با باد مخالف مواجه شود
    خودت را باور کن، سعی در متقاعد کردن دیگران نداشته باش
    همیشه رفتن رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت
    در بن بست هم راه آسمان باز است، پرواز بیاموز
    زندگی در حال تغییر و تکامل است مهم احساس آدمها نسبت به همدیگر است که به جای تغییر تکامل یابد
    شناخت دیگران هوشمندی است، شناخت خویشتن خردمندی واقعی
    اگر ترسی از مردن نداری، کاری نیست که نتوانی به انجام برسانی

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • هدیه واقعی (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:21 عصر)

    مرد جوانی آخرین روزهای دانشگاه را سپری می کرد وبه زودی فارغ التحصیل می شد.چندین ماه بودکه یک اتومبیل اسپورت بسیار زیبا چشمش را گرفته بود. از آنجایی که می دانست پدرش به راحتی قدرت خرید آن ماشین را دارد به او گفت که داشتن این اتومبیل همه آرزوی اوست .
    با نزدیک شدن یه روز فارغ التحصیلی مرد جوان دائما به دنبال علایمی حاکی از خرید ماشین بود . بالاخره در صبح روز فارغ التحصیلی پدر اورا به اتاق خود فرا خواند وبه اوگفت که چقدر از داشتن چنین فرزندی به خود می بالد وچقدر او را دوست دارد. سپس هدیه ای را که بسیار زیبا پیچیده بود به دست او داد. مرد جوان کنجکاو والبته با نوعی احساس نا امیدی هدیه را که یک انجیل جلد چرمی دوست داشتنی بود باز کرد . با دیدن هدیه مرد جوان از کوره در رفت صدایش را بلند کرد وبا عصبانیت گفت : با این همه پولی که داری فقط یک انجیل به من می دهی ؟ ومانند گردبادی خشمگین خانه را ترک گفت وانجیل مقدس را در آنجا باقی گذاشت . سالهای بسیاری گذشت ومردجوان موفقیت های بسیاری در راه تجارت کسب کرد .

    در همین سالها تلگرامی با این مضنون دریافت کرد که پدرش درگذشته وهمه دارایی خود را به او واگذار کرده است واو باید هرچه زودتر به خانه پدری رفته وبه امور رسیدگی کند . اوپدرش را از روز صبح بعد از فارغ التحصیلی ندیده بود . وقتی به خانه پدری رسید ناگهان غم وپشیمانی بردلش نشست . به بررسی اوراق بهادار پدر پرداخت ودر میان آنها انجیلی را که هنوز به همان نویی همان طور که او آن را سالها پیش باقی گذاشته بود پیدا کرد در حالی که قطرات اشک به روی گونه هایش سرازیر شده بود کتاب مقدس را باز کرد وبه ورق زدن پرداخت در حالی که مشغول خواندن آیه های آن بود ناگهان یک سوییچ اتومبیل که در پاکتی در پشت آن قرار داشت به زمین افتاد روی آن  نام طرف معامله نوشته شده بود واین نام مالک اتومبیل اسپورت مورد علاقه او بود همچنین روی ان تاریخ روز فارغ التحصیلی او و این لغات درج شده بود به طور کامل پرداخت گردید
     
    خدا را بد آید که مردم در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند، ولى اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند ـ که یادش بزرگ است ـ دوست دارد که از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • ازدواج در ضرب ‌المثل ‌های جهان (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:19 عصر)

    ١) هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت. (ضرب المثل آلمانی)
    ٢ ) مردی که به خاطر”پول” زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)
    ۳) لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)
    ۴) زنی سعادتمند است که مطیع ”شوهر” باشد. (ضرب المثل یونانی)
    ٥) زن عاقل با داماد ”بی پول” خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)
    ٦) زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)
    ٧) زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. (ضرب المثل آلمانی)
    ٨ ) داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)
    ٩) دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی)
    ١٠ ) داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای.(ضرب المثل فرانسوی)
    ١١) دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی)
    ١٢) در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن. (ضرب المثل آذربایجانی)
    ١٣) برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی. (ضرب المثل چینی)
    ١٤) تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن. (ضرب المثل چینی)
    ١٥) اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی)
    ١٦) اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل ترکی)
    ١٧) ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
    ١٨) ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی)
    ١٩) ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی)
    ٢٠) ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط)
    ٢١) ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. (بورنز)
    ٢٢) ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. (رولاند)
    ٢٣) ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون)
    ٢٤) اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است. (محمد حجازی)
    ٢٥) انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم. (خانم پرل باک)
    ٢٦) با زنی ازدواج کنید که اگر ”مرد” بود، بهترین دوست شما می شد. (بردون)
    ٢٧- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)
    ٢٨) برای یک زندگی سعادتمندانه، مرد باید ”کر” باشد و زن ”لال”. (سروانتس)
    ٢٩) ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ”شجاعت”می خواهد. (کریستین)
    ٣٠) تا یک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. (اسمایلز)
    ٣١- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین)
    ٣٢) خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاک)
    ٣٣) تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)
    ٣٤) ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می شوند و اگر ”بد” شد هر دو می میرند. (سعید نفیسی)
    ٣۵) ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن)
    ٣٦) شوهر ”مغز” خانه است و زن ”قلب” آن. (سیریوس)
    ٣٧) عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاک)
    ٣٨- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم. (لرد لوچستر)
    ٣٩) مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر)
    ٤٠) با ازدواج، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش. (سینکالویس)
    ٤١) خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. (پاستور)
    ٤٢) ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)
    ٤٣) قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن. (یکی از دانشمندان لهستانی)
    ٤٤) مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر)
    ٤٥) من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا کریستی)
    ٤٦) هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها کمتر خواهد شد. (ولتر)
    ٤٧) هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند. (جانسون)
    ٤٨) زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست، تحمل کند. (کینهابارد)
    ٤٩) اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. (شاو)
    ٥٠) وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! (روزنامه نگار ایرلندی)
    ٥١ ) هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. (ضرب المثل اسکاتلندی)
    ٥٢ ) با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن. (ضرب المثل آلمانی)
    ٥٣ ) تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)
    ٥٤ ) دوام ازدواج یک قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب المثل اسکاتلندی)
    ٥٥ ) ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. (مثل سانسکریت)
    ٥٦ ) زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند. (ضرب المثل آلمانی)
    ٥٧ ) ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. (مارک تواین)
    ٥٨ ) ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی. (ولتر)
    ٥٩ ) تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • عشق وقتیست که (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:18 عصر)


    وقتی کسی شما رو دوست داره ، اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه . وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده.

     مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش ارتروز گرفتن ، این عشقه.

    عشق وقتیه که شما برای غذا خوردن می رین بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو می دهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو بده به شما.

    عشق یعنی وقتی که مامان من برای بابام قهوه درست می کنه و قبل از اینکه بدش به بابا امتحانش می کنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه.

    عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی که خسته ای به لبت میاره .

    عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگه داری و فقط با دقت گوش کنی

    اگه می خواهی دوست داشتن رو بهتر یاد بگیری ، باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی

    عشق اون موقعس که تو به پسره می گی که از تی شرتش خوشت اومده ، بعد اون هر روز می پوشتش.

    عشق مثل یه پیرزن کوچولو و یه پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن حتی بعد از اینکه همدیگر رو خیلی خوب می شناسن.

    عشق اون موقعی هست که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا.

    عشق زمانیه که مامان، بابا رو خندان می بینه و بهش میگه که هنوز هم از رابرت ردفورد خوش تیپ تره.

    عشق وقتیه که سگت می پره بقلت و صورتت رو لیس می زنه حتی اگر تمام روزتو خونه تنهاش گذاشته باشی.
     
    می دونم که خواهر بزرگترم منو خیلی دوست داره بخاطر اینکه تمام لباسهای قدیمی خودشو می ده به من و خودش مجبور می شه بره بیرون تا لباسهای جدید بگیره.

    وقتی شما کسی رو دوست دارید موقع حرکت از مژه هاتون ستاره های کوچولویی خارج می شن.

    رقابتی که هدفش پیدا کردن مسئول ترین بچه بوده ، پسر بچه 4 ساله ای برنده می شه.
     همسایه دیوار به دیوار این آقا پسر یک مرد مسن یود. این آقا به تازگی همسر خودشون رو از دست داده بودند. پسر بچه وقتی پیرمرد رو تنها در حال گریه کردن دیده بوده به حیاط خانه پیرمرد وارد می شه و می پره بغلش و همونجا می مونه، وقتی مادرش ازش می پرسه که چی کار کردی؟ میگه که هیچی من فقط کمکش کردم تا راحت تر گریه کنه!

     


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • دوستت دارم (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:18 عصر)

    جیر جیرک به خرسه گفت دوستت دارم. خرسه گفت حالا وقت خواب زمستونی من هست . بعدا راجع بهش حرف میزنیم. خرسه به خواب زمستونی رفت. اما نمی دونست عمر جیر جیرک فقط 3 روزه.

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • درخواست از خدا (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:16 عصر)

    مرد جوانی آخرین روزهای دانشگاه را سپری می کرد وبه زودی فارغ التحصیل می شد.چندین ماه بودکه یک اتومبیل اسپورت بسیار زیبا چشمش را گرفته بود. از آنجایی که می دانست پدرش به راحتی قدرت خرید آن ماشین را دارد به او گفت که داشتن این اتومبیل همه آرزوی اوست .

    با نزدیک شدن یه روز فارغ التحصیلی مرد جوان دائما به دنبال علایمی حاکی از خرید ماشین بود . بالاخره در صبح روز فارغ التحصیلی پدر اورا به اتاق خود فرا خواند وبه اوگفت که چقدر از داشتن چنین فرزندی به خود می بالد وچقدر او را دوست دارد. سپس هدیه ای را که بسیار زیبا پیچیده بود به دست او داد. مرد جوان کنجکاو والبته با نوعی احساس نا امیدی هدیه را که یک انجیل جلد چرمی دوست داشتنی بود باز کرد . با دیدن هدیه مرد جوان از کوره در رفت صدایش را بلند کرد وبا عصبانیت گفت : با این همه پولی که داری فقط یک انجیل به من می دهی ؟ ومانند گردبادی خشمگین خانه را ترک گفت وانجیل مقدس را در آنجا باقی گذاشت . سالهای بسیاری گذشت ومردجوان موفقیت های بسیاری در راه تجارت کسب کرد .

    در همین سالها تلگرامی با این مضنون دریافت کرد که پدرش درگذشته وهمه دارایی خود را به او واگذار کرده است واو باید هرچه زودتر به خانه پدری رفته وبه امور رسیدگی کند . اوپدرش را از روز صبح بعد از فارغ التحصیلی ندیده بود . وقتی به خانه پدری رسید ناگهان غم وپشیمانی بردلش نشست . به بررسی اوراق بهادار پدر پرداخت ودر میان آنها انجیلی را که هنوز به همان نویی همان طور که او آن را سالها پیش باقی گذاشته بود پیدا کرد در حالی که قطرات اشک به روی گونه هایش سرازیر شده بود کتاب مقدس را باز کرد وبه ورق زدن پرداخت در حالی که مشغول خواندن آیه های آن بود ناگهان یک سوییچ اتومبیل که در پاکتی در پشت آن قرار داشت به زمین افتاد روی آن  نام طرف معامله نوشته شده بود واین نام مالک اتومبیل اسپورت مورد علاقه او بود همچنین روی ان تاریخ روز فارغ التحصیلی او و این لغات درج شده بود به طور کامل پرداخت گردید
     
    خدا را بد آید که مردم در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند، ولى اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند ـ که یادش بزرگ است ـ دوست دارد که از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )

  • <   <<   26   27   28   29   30   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 165 بازدید
    دیروز: 61 بازدید
    کل بازدیدها: 166090 بازدید
  •   درباره من
  • پاییز 1386 - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      پاییز 1386 - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •