|
مهربانا !
ای بخشنده مهربان ...
ای آنکه از پشت حجابهای غیب بر پیدا و پنهان ما آگاهی
و در ماورای نور و ظلمت اسرار ناگفته را می شنوی
و ارتعاش اندیشه را در پرده های لطیف مغز می بینی
ترا به یگانگی و عظمت میشناسم
و بر آستان شکوه و قدرت تو پیشانی بندگی بر خاک می گذارم.
ترا با دیدگان بینا نمی بینند ، ولی نادیده ات نیز نمی انگارند.
فروغ جمال تو در قلب ها و عواطف شعله عشق می افروزد ،
اماجلوه دلبری تو از چشم انداز مستور است.
دستگاه خداوندی تو آنچنان بلند است
که پرواز اندیشه از پیرامون آن محال باشد ،
ولی دست دل نواز و مهربان تو در اعماق دریاها و خمیدگی دره ها
کوچکترین و پست ترین ذرات موجود را مشمول نوازش و مهربانی خود قرار میدهد.
|
|
|
آن چه در کویر می روید گز و تاق است .
این درختان بی باک صبور و قهرمان که علی رغم کویر بی نیاز از آب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی .
از سینه ی خشک و سوخته ی کویر به آتش سر میکشند و می ایستند و می مانند :
هر یک رب النوعی بی هراس مغرور تنها و غریب .
گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می شوند .
این درختان شجاعی که در جهنم می رویند اما اینان برگ و باری ندارند گلی نمی افشانند ثمری نمیتوانند داد .
شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن در نهاد ساقه شان یا شاخه شان می خشکد می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر از ریشه شان بر می کنند و در تنور شان می افکنند و ... این سرنوشت مقدر آنهاست .
بید را در لبه استخری کناره ی جوی آب قناتی در کویر میتوان با زحمت نگاه داشت .
سایه اش سرد و زندگی بخش است .
درخت عزیز ی است اما همواره بر خود می لرزد .
در شهر ها و آبادی ها نیز بیمناک است که هول کویر در مغز استخوانش کرده است .
اما آنچه در کویر زیبا میروید خیال است !
این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می کند می بالد و گل می افشاند و گل های خیال گل هایی هم چون قاصدک آبی و سبز و کبود و عسلی ... هر یک به رنگ آفریدگا رش به رنگ انسان خیال پرداز و نیز به رنگ آن چه قاصدک به سویش پر می کشد و به رویش می نشیند.
خیال - این تنها پرنده ی نامریی که آزاد و رها همه جا جولان دارد - سایه ی پرواز ش تنها سایه ای است که بر کویر می افکند و صدای سایش بال هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد و آن را ساکت تر می نماید .
آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال های این پرنده شاعر سخن می گوید .
کویر انتهای زمین است : پایان سرزمین حیات است .
در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از ان است که ماورا الطبیعه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید : می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از این جا بر خاسته ا ندو به سوی شهر ها و آبادی ها امده اند .
<< در کویر خدا حضور دارد ! >>
این شهادت را یک نویسنده رومانیایی داده است که برای شناختن محمد ( ص ) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش میرسد و حتی درختش غارش کوهش هر صخره ی سنگش و سنگ ریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است .
در کویر شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید . اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم ! لطافت و زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد.
|
محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد.
ما ندرتاً درباره آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم.
آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند .
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.
تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت.
باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند .
کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .
اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت.
بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری.
لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید . حتی لازم نیست منتظر شوید ، فقط بیاموزید آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهرهاش بردارید انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور به پای شما در خواهد غلطید .
گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد .
اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی .
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند.
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی .
کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد .
تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است .
بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند .
از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کنو امید به فردا داشته باش .
برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت .
انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن , زیبا و آراسته باشد .
لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد .
تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند .
|
|
|
آری، راز آفرینش را می دانم. نوک زبانم هست. اتفاقاً بسیار ساده است. شاید بسیار هم مسخره باشد. اما هرقدر به مغزم فشار می آورم بر زبانم نمی آید. انگار که روی نوک زبانم گیر کرده است. فقط منتظر شلیک یک گلوله در مغزم است. تا این راز بر زبان جاری گردد!گلوله در خان چرخیده است. هم اوست که آمده نفسم را بگیرد. اینک راز هستی بر زبانم جاری شده است اما کسی را نمی بینم که این راز را بر او برملا سازم.
|
|